دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه می بارد از فاطمه حیدری
دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه می بارد از فاطمه حیدری
نام رمان : اینجا زنی عاشقانه می بارد
به قلم : فاطمه حیدری
امتیاز : ۳ از ۵
تعداد صفحات : ۴۰۵
حجم رمان : ۴.۸۹ مگابایت پی دی اف , ۰.۸۵ مگابایت نسخه ی اندروید , ۱۸۸ کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه ای از داستان رمان:
نگاه در چشمان بیمارش میدوزم! بغض را قورت میدهم …
اما …
نه نمیشود.. همیشه باریدن یعنی زن ، زن یعنی همیشه باریدن!
اینجا هوا ابریست ، آنجا را نمیدانم! اینجا نفس تنگ است ، آنجا را نمیدانم! اینجا دنیایم اندازه آغوشیست که یکبار هم لمسشان نکرده …
اینجا… نجیبانه دور میشوم ، نانجیبانه قلبم پا میکوبد!
اینجا زنی عاشقانه میبارد …
اشتباه نکن… همه جا زنان میبارند … گاهی عاشقانه ، گاهی عارفانه ، گاهی …
گاهی زنان تنها میبارند ، بی هیچ بهانه …
فرمت رمان:pdf,apk
دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه می بارد از فاطمه حیدری با فرمت pdf
http://opizo.com/kaiErQ
دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه می بارد از فاطمه حیدری با فرمت apk
http://opizo.com/DWikzr
صفحه ی اول رمان:
– سلام
برنمیگردم تا مبادا… تا مبادا چه؟ تو را به خدا بس کن نگار.
نگاهش میکنم. چشم در چشمان مشکیاش میاندازم:
– سلام!
شالم را مرتب میکنم.
هزاران بار در آینه نگاه کردم و به خودم ثابت کردم که این کجکی بودن موهایم بِهم میآید؛ اما با دیدینش اعتماد به نفسم فروکش می کند و به یکباره همه را داخل شال یشمی ام می چپانم!
با آن بارانی قهوهایرنگش، با آن بوت های چرمیاش که پاچههای شلوار نامنظم بیرون زده است و زیباترش کرده. خوشتیپتر از همیشه شده؛
البته این به این معنا نیست که برای دیدار با من بیشتر از همیشه به خودش رسیده نه او همیشه خوشپوش است!
با دستش به نیمکت اشاره میکند:
– نمیخواین بشینید؟
دستپاچه سری تکان میدهم و کنارش مینشینم؛ اما با میلیونها فاصله! به دست چروک پیرمرد سوپور نگاه میدوزم،
از نارنجی فرم مخصوصش متنفرم. همیشه از نارنجی بدم میآید و بیشتر از آن از این افکاری که بیدلیل و بیموقع به سراغم میآیند. نگاهم میکند و با خودم فکر میکنم، نیمرخ زیبایی دارم یا نه؟
– نمیخواین چیزی بگین؟
نگاهش میکنم:
– چی باید بگم؟
نمیخندد. تازه اخم هم میکند، وای چقدر در مقابل این عظمت نحیفم! جا به جا میشود
و میگوید:
– باشه؛ پس من شروع میکنم!
تازه میفهمم که چقدر صدایش کلفت است. زیادی کلفت است! خیره در چشمانم میشود و تنها در این فکرم که در سرما آرایشم خراب نشده باشد.
کرم پودر روی پوستم سفیدک نزده باشد و رژلبی که قطعاً پاکشده است. دستی به لبه شالم میزنم و چشم در چشمش میدوزم، نه میخندد. نه میگرید؛
اصلاً حرکتی از خودش نشان نمیدهد. تنها تماشایم میکند، میترسم در دلش بگوید که این رنگ بهصورت برنزهاش نمیآید یا…
حرف در ذهنم میخشکد:
– زیبایی ظاهری شما؛ اصلاً برای من مهم نیست خانوم. اینقدر خودتونو معذب نکنید.
خجالت میکشم. دلم میخواهد آب شوم… پودر شوم… لعنت به تو و زبانت!
لبه کتش را به هم نزدیک میکند و میگوید:
– می دونین که تو زندگیِ من یه رادینی وجود داره.
آرام جواب می دهم:
– بله. مطلعم!
– پس فکر میکنم فیروزه اطلاعاتی در اختیار تون گذاشته؟
رمان اینجا زنی عاشقانه می بارد از فاطمه حیدری
نام رمان : اینجا زنی عاشقانه می بارد
به قلم : فاطمه حیدری
امتیاز : ۳ از ۵
تعداد صفحات : ۴۰۵
حجم رمان : ۴.۸۹ مگابایت پی دی اف , ۰.۸۵ مگابایت نسخه ی اندروید , ۱۸۸ کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه ای از داستان رمان:
نگاه در چشمان بیمارش میدوزم! بغض را قورت میدهم …
اما …
نه نمیشود.. همیشه باریدن یعنی زن ، زن یعنی همیشه باریدن!
اینجا هوا ابریست ، آنجا را نمیدانم! اینجا نفس تنگ است ، آنجا را نمیدانم! اینجا دنیایم اندازه آغوشیست که یکبار هم لمسشان نکرده …
اینجا… نجیبانه دور میشوم ، نانجیبانه قلبم پا میکوبد!
اینجا زنی عاشقانه میبارد …
اشتباه نکن… همه جا زنان میبارند … گاهی عاشقانه ، گاهی عارفانه ، گاهی …
گاهی زنان تنها میبارند ، بی هیچ بهانه …
فرمت رمان:pdf,apk
دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه می بارد از فاطمه حیدری با فرمت pdf
http://opizo.com/kaiErQ
دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه می بارد از فاطمه حیدری با فرمت apk
http://opizo.com/DWikzr
صفحه ی اول رمان:
– سلام
برنمیگردم تا مبادا… تا مبادا چه؟ تو را به خدا بس کن نگار.
نگاهش میکنم. چشم در چشمان مشکیاش میاندازم:
– سلام!
شالم را مرتب میکنم.
هزاران بار در آینه نگاه کردم و به خودم ثابت کردم که این کجکی بودن موهایم بِهم میآید؛ اما با دیدینش اعتماد به نفسم فروکش می کند و به یکباره همه را داخل شال یشمی ام می چپانم!
با آن بارانی قهوهایرنگش، با آن بوت های چرمیاش که پاچههای شلوار نامنظم بیرون زده است و زیباترش کرده. خوشتیپتر از همیشه شده؛
البته این به این معنا نیست که برای دیدار با من بیشتر از همیشه به خودش رسیده نه او همیشه خوشپوش است!
با دستش به نیمکت اشاره میکند:
– نمیخواین بشینید؟
دستپاچه سری تکان میدهم و کنارش مینشینم؛ اما با میلیونها فاصله! به دست چروک پیرمرد سوپور نگاه میدوزم،
از نارنجی فرم مخصوصش متنفرم. همیشه از نارنجی بدم میآید و بیشتر از آن از این افکاری که بیدلیل و بیموقع به سراغم میآیند. نگاهم میکند و با خودم فکر میکنم، نیمرخ زیبایی دارم یا نه؟
– نمیخواین چیزی بگین؟
نگاهش میکنم:
– چی باید بگم؟
نمیخندد. تازه اخم هم میکند، وای چقدر در مقابل این عظمت نحیفم! جا به جا میشود
و میگوید:
– باشه؛ پس من شروع میکنم!
تازه میفهمم که چقدر صدایش کلفت است. زیادی کلفت است! خیره در چشمانم میشود و تنها در این فکرم که در سرما آرایشم خراب نشده باشد.
کرم پودر روی پوستم سفیدک نزده باشد و رژلبی که قطعاً پاکشده است. دستی به لبه شالم میزنم و چشم در چشمش میدوزم، نه میخندد. نه میگرید؛
اصلاً حرکتی از خودش نشان نمیدهد. تنها تماشایم میکند، میترسم در دلش بگوید که این رنگ بهصورت برنزهاش نمیآید یا…
حرف در ذهنم میخشکد:
– زیبایی ظاهری شما؛ اصلاً برای من مهم نیست خانوم. اینقدر خودتونو معذب نکنید.
خجالت میکشم. دلم میخواهد آب شوم… پودر شوم… لعنت به تو و زبانت!
لبه کتش را به هم نزدیک میکند و میگوید:
– می دونین که تو زندگیِ من یه رادینی وجود داره.
آرام جواب می دهم:
– بله. مطلعم!
– پس فکر میکنم فیروزه اطلاعاتی در اختیار تون گذاشته؟
رمان اینجا زنی عاشقانه می بارد از فاطمه حیدری
۶.۲k
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.