خواهر باجی

اونی چان الان ده ساله رفتی ؛ خیلی وقته ندیدمت ببین چقدر بزرگ شدم ، یادته بهم می گفتی اینقدر موهاتو کوتاه نکن ، ببین بلندش کردم . برات پیانگ آوردم اونی چان ، می تونی مال منم بخوری بهت غر نمی زنم .
اونی چان میشه بلند بشی دلم برات تنگ شده ، مایکی کون رو دیدی ؟ دیدی چقدر عوض شده ؟ میتسویا کون این لباسو برام دوخته ، راستی چند روز دیگه عروسی تاکی میچی کون و هینا چانه ، پاه چینم با دوست دخترش ازدواج کرد .
چیفویو هنوز بهت فکر می کنه شاید چند ماه دیگه ما هم ازدواج کنیم ؟!
اونی چان ممنونم باعث شدی شدی باهاش آشنا بشم ، اگه تو نبودی احتمالا همون دختر بچه ترسو بودم ، اونی چان مامان تصادف کرده ، نمی‌خواستم اینو بدونی ، دکترا میگن شاید تا همیشه فلج بشه ، از چیفویو و کازوتورا ممنونم اونا خیلی تو هزینه های دکتر مامان کمک کردن. از وقتی رفتی همش دلم میخواد خودمو از پنجره اتاقت پرت کنم ، خیلی احمقی!!
چرا؟ چرا این کارو کردی ، نمی بخشمت ، هیچوقت تو گفتی نمی‌خوای مامانو ناراحت کنی یادته چقدر تا صبح التماسم می کردی تو درسات کمکت کنم و تا صبح بیدار بودیم ؟
ولش کن اونی چان ، مراقب خودت باش !...
پایان .
دیدگاه ها (۷)

موخوام

به سانزو نگاه کردم به صندلی بسته شده بود و سر و صورتش خونی ب...

خواستم بهت بگم که من،نبخشیدمتاحتمالا هم،نمی بخشمتچون تو باعث...

اینقدر برات بی ارزش شدم......

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط