فاحشه ای که با پول امام حسین (ع) آدم شد
فاحشه ای که با پول امام حسین (ع) آدم شد
˙·٠•♥•٠·˙`´˙·٠•♥•٠·˙
در زمان طاغوت که فسق و فجور همه جا را فرا گرفته بود، یک شب آقاسیدمهدی قوام منبری می رود در همان بالاشهر تهران؛ به ایشان پاکتی پر از پول می دهند. در حال رفتن به منزل، در مسیر یک زنی را می بیند، وضعیت نامناسبی داشته و معلوم بوده اهل فساد و فحشا است!
آقاسیدمهدی به یک پیرمردی می گوید: برو آن زن را صدا کن بیاید! آن مرد تعلل می کند و می گوید: وضعیت آن زن و بی حجابی اش مناسب نیست او را صدا بزنم. خلاصه با اصرار سید و باکراهت می رود و او را صدا می زند که آن آقاسید با شما کار دارند! زن می آید، آقاسید مهدی از آن زن می پرسد: این موقع شب اینجا چه کار می کنی؟! زن می گوید: احتیاج دارم، مجبورم! سید آن پاکت پر از پول را از جیبش درمی آورد و به زن می دهد و می گوید: این پول مال امام حسین (ع) است، من هم نمی دانم چقدر است؛ تا این پول را داری از خانه بیرون نیا!
مدتی از این قضیه می گذرد سید مشرف می شود کربلا. در آنجا زنی بسیار محجبه را می بیند که با شوهرش ایستاده اند. شوهر می آید جلو و دست سید را می بوسد و می گوید: زنم می خواهد سلامی به شما عرض کند!
زن جلو می آید و سلام می کند و می گوید: آقا سید! من همان زنی هستم که آن پاکت پول را در آن شب به من دادید؛ ایشان هم شوهر من است که باهم مشرف شده ایم زیارت؛ من هم آدم شدم!
نقل از کتاب: نکته ها از گفته ها، دفتر اول
˙·٠•♥•٠·˙`´˙·٠•♥•٠·˙
در زمان طاغوت که فسق و فجور همه جا را فرا گرفته بود، یک شب آقاسیدمهدی قوام منبری می رود در همان بالاشهر تهران؛ به ایشان پاکتی پر از پول می دهند. در حال رفتن به منزل، در مسیر یک زنی را می بیند، وضعیت نامناسبی داشته و معلوم بوده اهل فساد و فحشا است!
آقاسیدمهدی به یک پیرمردی می گوید: برو آن زن را صدا کن بیاید! آن مرد تعلل می کند و می گوید: وضعیت آن زن و بی حجابی اش مناسب نیست او را صدا بزنم. خلاصه با اصرار سید و باکراهت می رود و او را صدا می زند که آن آقاسید با شما کار دارند! زن می آید، آقاسید مهدی از آن زن می پرسد: این موقع شب اینجا چه کار می کنی؟! زن می گوید: احتیاج دارم، مجبورم! سید آن پاکت پر از پول را از جیبش درمی آورد و به زن می دهد و می گوید: این پول مال امام حسین (ع) است، من هم نمی دانم چقدر است؛ تا این پول را داری از خانه بیرون نیا!
مدتی از این قضیه می گذرد سید مشرف می شود کربلا. در آنجا زنی بسیار محجبه را می بیند که با شوهرش ایستاده اند. شوهر می آید جلو و دست سید را می بوسد و می گوید: زنم می خواهد سلامی به شما عرض کند!
زن جلو می آید و سلام می کند و می گوید: آقا سید! من همان زنی هستم که آن پاکت پول را در آن شب به من دادید؛ ایشان هم شوهر من است که باهم مشرف شده ایم زیارت؛ من هم آدم شدم!
نقل از کتاب: نکته ها از گفته ها، دفتر اول
۳.۹k
۱۵ تیر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.