فیک زندگی جدید پارت۱۷
فیک زندگی جدید پارت۱۷
و از قصد هان رو پیش خودش نشون و توعم وقتی دیدی بغضت گرفت و اهنگ رو ول کردی و کسی متوجه نشد و برات دست زدن و توهم به بهونه اینکه گفتی میری دستشویی از اونجا رفتی و یه نفس عمیق کشیدی و رفتی دست و صورتت رو اب زدی که اشکات سرازیر شدن و خودتو کنترل کردی تا کسی متوجه قیافه گریه کردنش نشه و رفتی نشست ولی لینو از حال هانا با خبر شد و اروم جوری که خودش بشنوه باهاش حرف زد
لینو: خوبی؟
هانا: اره چطور
لینو: مطمئنی
هانا: اره
لینو: اشکال نداره فقط یه امشب رو با سوجینیم
هیونجین: بیایید جرئت حقیقت
سوجین: موافقم
هیونجین: پس جا به جا بشید
بعد از این حرف سوجین میخواست دست هان رو بگیره اما هان زودتر عمل کرد و رفت پیش هانا نشست و لینو هم رفت بغل سوجین نشست و بطری رو چرخوندن که به هانا و هیونجین افتاد
هیونجین: جرئت یا حقیقت
هانا: جرئت
هیونجین: هان رو ببوس
هانا: حقیقت
هیونجین: دیگه نمیشه باید انجام بدی
سونگمین: راست میگه
لینو: همه بگید
همه: بوسش کن بوسش کن بوسش کن
هانا: باشه بابا*میبوستش*
*و اینم بگم سوجین داره اتیش میگیره😂*
همه: هورااااا
سوجین: من میرم دستشویی برمیگردم*اینم مدرک اتیش گرفتنش😂😂*
لینو: به نظرم وایسیم تا سوجین بیاد
بنگ چان: اره
سوجین: خب کی به کیه؟
چانگبین: فعلا هیچی صبر کردیم تا تو بیایی
سوجین: اوکی
بطری رو چرخوندن که خورد به لینو و هان
لینو: جرئت یا حقیقت
هان: حقیقت
لینو: ادامه زندگیت با هانا باشه یا
ادامه زندگیت بدون هانا باشه
چانگبین: خب اینکه تابلوعه
ای ان: راست میگه
لینو: خب حالا بزار بگه
هان: گذینه اول
چانگبین: دیدی گفتم
ای ان: نمیگفتی هم میدونستیم ستون
*کلا میخوام سوجین یه جوری اتیش بگیره که هیچ اتش نشانی نتونه اتیشش رو خاموش کنه😂😂*
(یک ساعت بعد)
هان: خب ما دیگه میریم
سوجین: باشه خدافظ
هان: خد.....
هانا: خدافظ *و میرن*
سوجین: ایش*اروم*
(توی ماشین)
هان: خب نظرت درمورد سوجین چیه
هانا: یه جوری ظهر با عجله لباس پوشیدی که فکر کردم خدایی نکرده یکی مرده
هان: از این مدل حرف زدنت معلومه اصلا ازش خوشت نیمده
هانا: ولی تو خیلی ازش خوشت اومده که اصلا یادت نبود دوست دختر داری
هان: خب من باید چیکار میکردم یهو دستم رو گرفت منو نشوند بغل خودش
هانا: رفتیم تونه لباست رو بنداز اجوما بشوره
هان: اوووو غیرتی شدی
هانا: من رو سر همه کسایی که دوسشون دارم غیرتی میشم
هان: من اگه جای تو بودم به اون روزی که رفتیم برف بازی کردیم و بعدش رفتیم خونه که بعدش باهات چیکار کردم فکر میکردم
هانا: یااااا
هان: 😂😂
(توی خونه)
لینو: من اومدم
هانا: چه عجب میزاشتی یک ساعت دیگه میومدی
لینو: چته تو
هانا: من میرم بخوابم
هان: منم رفتم
هانا: شما اول لباست رو عوض میکنی میدی به اجوما بعد میگیری بخوابی
و از قصد هان رو پیش خودش نشون و توعم وقتی دیدی بغضت گرفت و اهنگ رو ول کردی و کسی متوجه نشد و برات دست زدن و توهم به بهونه اینکه گفتی میری دستشویی از اونجا رفتی و یه نفس عمیق کشیدی و رفتی دست و صورتت رو اب زدی که اشکات سرازیر شدن و خودتو کنترل کردی تا کسی متوجه قیافه گریه کردنش نشه و رفتی نشست ولی لینو از حال هانا با خبر شد و اروم جوری که خودش بشنوه باهاش حرف زد
لینو: خوبی؟
هانا: اره چطور
لینو: مطمئنی
هانا: اره
لینو: اشکال نداره فقط یه امشب رو با سوجینیم
هیونجین: بیایید جرئت حقیقت
سوجین: موافقم
هیونجین: پس جا به جا بشید
بعد از این حرف سوجین میخواست دست هان رو بگیره اما هان زودتر عمل کرد و رفت پیش هانا نشست و لینو هم رفت بغل سوجین نشست و بطری رو چرخوندن که به هانا و هیونجین افتاد
هیونجین: جرئت یا حقیقت
هانا: جرئت
هیونجین: هان رو ببوس
هانا: حقیقت
هیونجین: دیگه نمیشه باید انجام بدی
سونگمین: راست میگه
لینو: همه بگید
همه: بوسش کن بوسش کن بوسش کن
هانا: باشه بابا*میبوستش*
*و اینم بگم سوجین داره اتیش میگیره😂*
همه: هورااااا
سوجین: من میرم دستشویی برمیگردم*اینم مدرک اتیش گرفتنش😂😂*
لینو: به نظرم وایسیم تا سوجین بیاد
بنگ چان: اره
سوجین: خب کی به کیه؟
چانگبین: فعلا هیچی صبر کردیم تا تو بیایی
سوجین: اوکی
بطری رو چرخوندن که خورد به لینو و هان
لینو: جرئت یا حقیقت
هان: حقیقت
لینو: ادامه زندگیت با هانا باشه یا
ادامه زندگیت بدون هانا باشه
چانگبین: خب اینکه تابلوعه
ای ان: راست میگه
لینو: خب حالا بزار بگه
هان: گذینه اول
چانگبین: دیدی گفتم
ای ان: نمیگفتی هم میدونستیم ستون
*کلا میخوام سوجین یه جوری اتیش بگیره که هیچ اتش نشانی نتونه اتیشش رو خاموش کنه😂😂*
(یک ساعت بعد)
هان: خب ما دیگه میریم
سوجین: باشه خدافظ
هان: خد.....
هانا: خدافظ *و میرن*
سوجین: ایش*اروم*
(توی ماشین)
هان: خب نظرت درمورد سوجین چیه
هانا: یه جوری ظهر با عجله لباس پوشیدی که فکر کردم خدایی نکرده یکی مرده
هان: از این مدل حرف زدنت معلومه اصلا ازش خوشت نیمده
هانا: ولی تو خیلی ازش خوشت اومده که اصلا یادت نبود دوست دختر داری
هان: خب من باید چیکار میکردم یهو دستم رو گرفت منو نشوند بغل خودش
هانا: رفتیم تونه لباست رو بنداز اجوما بشوره
هان: اوووو غیرتی شدی
هانا: من رو سر همه کسایی که دوسشون دارم غیرتی میشم
هان: من اگه جای تو بودم به اون روزی که رفتیم برف بازی کردیم و بعدش رفتیم خونه که بعدش باهات چیکار کردم فکر میکردم
هانا: یااااا
هان: 😂😂
(توی خونه)
لینو: من اومدم
هانا: چه عجب میزاشتی یک ساعت دیگه میومدی
لینو: چته تو
هانا: من میرم بخوابم
هان: منم رفتم
هانا: شما اول لباست رو عوض میکنی میدی به اجوما بعد میگیری بخوابی
۶.۳k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.