فیک زندگی جدید پارت ۱۶
فیک زندگی جدید پارت ۱۶
ویو هانا
حوصلمون سر رفته بود روی مبل الکی نشسته بودیم که گدشی هان زنگ خورد و بعد با عجله قطع کرد و دستم رو گرف و بلندم کرد و رفت تو اتاقش و منم رفتم تو اتاقش و دیدم داره حاضر میشه
هانا: هانی چیشده
هان: سریع حاضر شو بریم
هانا: کجا
هان: بهت میگم فقط اماده شو
هانا: اوکی
رفتم تو اتاقم و یه کارگو مشکی با یه لباس استین بلند گرم پوشیدم و که دیدم هان اماده شده و منتظر مته و رفتم پایین
هان: بدو بریم
هانا: خیله خوب
سریع سوییچ رو گرفت و رفت سمت ماشین و منم رفتم تو ماشین و رفتیم و وقتی رسیدیم دیدم همه اونجا بودن حتی لینو هم اونجا بود و یه دختر هم اونجا بود که هیونجین و لینو و بقیه باهاش گرم گرفته بودن و پیاده شدیم و اون دختره با دیدن هان چشماش گرد شد و سریع بغلش کرد نمیدونستم کی بود که انقدر باهم صمیمین
هان: نونا تو کی اومدی
سوجین: همین چند دقیقه پیش
هان: چیشد تصمیم گرفتی برگردی
سوجین: از اینکه بابام هی واسم قرار ازدواج درست میکرد خسته شده بودم و الان اومدم پیش شماها
هان: خوب کاری کردی
هیونجین: ببینم هانا کو
زونگمین: راست میگه
هان: هانا..... اها اونجاست
هانا: سلام
لینو: هانا این سوجین
هانا: سلام من هانا هستم
سوجین: منم سوجینم
هانا: خوشبختم
سوجین: منم همینطور
بنگ چان: هانا سوجین از بچگی با ما بوده ولی چهارسال پیش میره امریکا و الان تازه برگشته
هانا: اها
سوجین: تو نسبت خاصی با بچه ها داری
هانا: خب......
هان: اره دوست دخترمه
سوجین: واقعا... تو دوست دختر هانی؟
هانا: خب.... اره
سونگمین: ماهم تازه دیشب فهمیدیم
سوجین: خب بیایید بریم تو
چانگبین: اره بریم
ویو هانا
حس میکردم سوجین هان رو بیشتر از بقیه دوست داره و وقتی رفتیم تو یکی از اتاق های بار سوجین دست هان رو گرفت و نشوندش بغل خودش و هیجا بغل هان جا نبود که رفتم بغل لینو نشستم و همه داشتن باهم حرف میزدن اما من تو بحث ها شرکت نمیکردم
سونگمین: هانا تو اهنگ بخون
هانا:..........
سونگمین: هانا
هانا:....
لینو: باتوعه
هانا: با منی
سونگمین: شیش ساعته دارم صدات میزنم کجایی
هانا: بله بگو
سونگمین: تو برو اهنگ بخون
هانا: نه
هیونجین: چرا برو دیگه
هانا: نمیشع
هان: چرا ناز میکنی برو
هانا: نه
لینو: دیروز که تا هان گفت نه نگفتی الان چرا نمیری
چانگبین: انقدر رو مخت راه میریم تا بری
هانا: یاااا باشه بابا میرم
ویو حدیث
هانا بلند شد و رفت و روی میز جلوی اعضا نشست و شروع کرد به خوندن اهنگ winter falls و همه داشتن از صدای هانا لذت میبردن و سوجین هم از صداش خوشش اومده بود ولی چون ازش نفرت داشت زیاد به روی خودش نمیاورد چون از بچگی عاشق هان بوده و وقتی فهمید که هانا دوست دخترشه از امد هان رو نشوند بغل خودش و به اهنگ توجه نمیکرد و فقط با هان حرف میزد
ویو هانا
حوصلمون سر رفته بود روی مبل الکی نشسته بودیم که گدشی هان زنگ خورد و بعد با عجله قطع کرد و دستم رو گرف و بلندم کرد و رفت تو اتاقش و منم رفتم تو اتاقش و دیدم داره حاضر میشه
هانا: هانی چیشده
هان: سریع حاضر شو بریم
هانا: کجا
هان: بهت میگم فقط اماده شو
هانا: اوکی
رفتم تو اتاقم و یه کارگو مشکی با یه لباس استین بلند گرم پوشیدم و که دیدم هان اماده شده و منتظر مته و رفتم پایین
هان: بدو بریم
هانا: خیله خوب
سریع سوییچ رو گرفت و رفت سمت ماشین و منم رفتم تو ماشین و رفتیم و وقتی رسیدیم دیدم همه اونجا بودن حتی لینو هم اونجا بود و یه دختر هم اونجا بود که هیونجین و لینو و بقیه باهاش گرم گرفته بودن و پیاده شدیم و اون دختره با دیدن هان چشماش گرد شد و سریع بغلش کرد نمیدونستم کی بود که انقدر باهم صمیمین
هان: نونا تو کی اومدی
سوجین: همین چند دقیقه پیش
هان: چیشد تصمیم گرفتی برگردی
سوجین: از اینکه بابام هی واسم قرار ازدواج درست میکرد خسته شده بودم و الان اومدم پیش شماها
هان: خوب کاری کردی
هیونجین: ببینم هانا کو
زونگمین: راست میگه
هان: هانا..... اها اونجاست
هانا: سلام
لینو: هانا این سوجین
هانا: سلام من هانا هستم
سوجین: منم سوجینم
هانا: خوشبختم
سوجین: منم همینطور
بنگ چان: هانا سوجین از بچگی با ما بوده ولی چهارسال پیش میره امریکا و الان تازه برگشته
هانا: اها
سوجین: تو نسبت خاصی با بچه ها داری
هانا: خب......
هان: اره دوست دخترمه
سوجین: واقعا... تو دوست دختر هانی؟
هانا: خب.... اره
سونگمین: ماهم تازه دیشب فهمیدیم
سوجین: خب بیایید بریم تو
چانگبین: اره بریم
ویو هانا
حس میکردم سوجین هان رو بیشتر از بقیه دوست داره و وقتی رفتیم تو یکی از اتاق های بار سوجین دست هان رو گرفت و نشوندش بغل خودش و هیجا بغل هان جا نبود که رفتم بغل لینو نشستم و همه داشتن باهم حرف میزدن اما من تو بحث ها شرکت نمیکردم
سونگمین: هانا تو اهنگ بخون
هانا:..........
سونگمین: هانا
هانا:....
لینو: باتوعه
هانا: با منی
سونگمین: شیش ساعته دارم صدات میزنم کجایی
هانا: بله بگو
سونگمین: تو برو اهنگ بخون
هانا: نه
هیونجین: چرا برو دیگه
هانا: نمیشع
هان: چرا ناز میکنی برو
هانا: نه
لینو: دیروز که تا هان گفت نه نگفتی الان چرا نمیری
چانگبین: انقدر رو مخت راه میریم تا بری
هانا: یاااا باشه بابا میرم
ویو حدیث
هانا بلند شد و رفت و روی میز جلوی اعضا نشست و شروع کرد به خوندن اهنگ winter falls و همه داشتن از صدای هانا لذت میبردن و سوجین هم از صداش خوشش اومده بود ولی چون ازش نفرت داشت زیاد به روی خودش نمیاورد چون از بچگی عاشق هان بوده و وقتی فهمید که هانا دوست دخترشه از امد هان رو نشوند بغل خودش و به اهنگ توجه نمیکرد و فقط با هان حرف میزد
۵.۹k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.