تعدادی از ژنرالها از کشورهای دیگر به ایران آمده بودند ب

تعدادی از ژنرال‌ها از کشورهای دیگر به ایران آمده بودند، به من گفتند برای این‌ها حرف بزن. ته دلم گفتم من برای مردم خودمان «یا حسین (ع)» و «یا زهرا (س)» می‌گویم، ولی این‌ها که چیزی را قبول ندارند. شروع کردم قصه محمد فاضل در هویزه را برای‌شان گفتم. وسط صحبت‌هایم که ترجمه می‌شد یک پیرژنرال کره شمالی بلند شد سرپا ایستاد. من فکر کردم خسته شده است.

پرسیدم تمام کنم؟ گفت نه، ادامه بده.

من باز قصه محمد فاضل و چند داستان دیگر را گفتم، آخر صحبتم این پیرژنرال یک احترام نظامی گذاشت و گفت: «اگر یکی از این‌هایی که قصه‌‌شان را برای ما تعریف کردی در کشور من بود یکی از خدایان کشور به حساب می‌آمد.»

خاطره از محمد احمدیان، روایت‌گر دل‌سوخته خاطرات دفاع مقدس
دیدگاه ها (۲)

ابوالحسن خرقانی می گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد...!!...

...

#اسقف#شهدا#عشقیکی از مسئولان استانی در آذربایجان شرقی تعریف ...

توصیف مسافری تهرانی ازاصفهان که اواخر فروردین 94 به اصفهان س...

سلام من ات هستم ۲۰ سالمه و دانشجوی هنرم امروز اینه همیشه اما...

وقتی دخترشو دوست نداشت 💔 کیوتا خیلی گشادیم میاد و به زور این...

من کاره ای بودم جلوی Game بازی کردن ملت رو نمی گرفتم , حدااا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط