تو؛ همان عطر بهارنارنجی
تو؛ همان عطر بهارنارنجی
تو؛همان خنده ی میان گریه
تو؛شاید همان گلدان لب پنجره ای...
تو؛شاید آن خاک باران خورده ای
شاید آن حوضچه ی قدیمی خانه مادربزگ
شاید آن دفترچه صورتی رنگِ دخترخاله که کسی حق خواندنش را ندارد.
روسری سبز رنگ مادر که هر وقت خوشحال است به سر میگذارد.
شاید آن هندوانه هایی که پدر وسط تابستان با خود میاورد.؛
شاید آن تک درخت وسط باغ که سالهاست پدربزرگ با او دردودل میکند
شاید ...
تو هرچه هستی،،
برای من اما چیز دیگری!
همانی که اگر نباشی شب را روز نمیکنم و روز را شب،،
همانی که نبودش دلیل بی حوصلگی های تمام روزهای من است؛
همان که فروغ درباره اش میگوید:
تو نباشی
من به یک پلک زدن خواهم مرد
#سحر_پ
تو؛همان خنده ی میان گریه
تو؛شاید همان گلدان لب پنجره ای...
تو؛شاید آن خاک باران خورده ای
شاید آن حوضچه ی قدیمی خانه مادربزگ
شاید آن دفترچه صورتی رنگِ دخترخاله که کسی حق خواندنش را ندارد.
روسری سبز رنگ مادر که هر وقت خوشحال است به سر میگذارد.
شاید آن هندوانه هایی که پدر وسط تابستان با خود میاورد.؛
شاید آن تک درخت وسط باغ که سالهاست پدربزرگ با او دردودل میکند
شاید ...
تو هرچه هستی،،
برای من اما چیز دیگری!
همانی که اگر نباشی شب را روز نمیکنم و روز را شب،،
همانی که نبودش دلیل بی حوصلگی های تمام روزهای من است؛
همان که فروغ درباره اش میگوید:
تو نباشی
من به یک پلک زدن خواهم مرد
#سحر_پ
۱.۳k
۱۲ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.