صدای خاموش✧
صدای خاموش✧
#پارت14
ساعت ـه 17:00 دقیقه ی عصر}
از زبان دازای]
کیف ـمو برداشتم ـو همراه ـه جک از کلاس بیرون اومدم.
وقتی به حیاط ـه مدرسه رسیدیم هوای سرد باعث شد کمی بلرزم.
نفس ـه عمیقی کشیدم که چویا رو دیدم که چطور از سرما داره میلرزه.
شالگردن ـمو از دور ـه گردنم باز کردم ـو سمتش رفتم.
شالگردن ـو دور ـه گردن ـش پیچیدم که جا خورد.
بدون ـه اینکه منتظر ـه واکنش ـه دیگه ای ازش باشم سمت ـه در ـه خروجی رفتم ـو بدون ـه اینکه نگاش کنم گفتم: گرم نگه ـت میداره.
جک هم سمتم اومد ـو انگار از این حرکتم جا خورده بود.
چویا لبخندی زد ـو دستشو به شالگردن زد.
جک با تعجب گفت: مغزت به جایی نخورده؟
خواستم چیزی بگم ولی با دیدن ـه اکو حرفم ـو خوردم.
لبخندی زدم ـو سمتش رفتم ـو دستمو دور ـه گردنش انداختم.
با حالت تمسخر امیز گفتم: صورت ـت چطوره؟
نگاه ـه سردی بهم کرد ـو دستمو از دور ـه گردنش پایین انداخت.
دوباره دستمو دور ـه گردنش انداختم ـو دستمو روی جایی که مشت خورده بود زدم که باعث شد صورتش توهم جمع شه.
با تعجب گفتم: هنوز خوب نشده؟
با عصبانیت گفت: مگه کوری؟
شونه ای بالا انداختم ـو گفتم: اصلا لیاقت ـه محبت های منو نداری قدر نشناس.
بدون ـه توجه بهم راهشو کج کرد ـو گفت: برو گمشو بی مزه.
اخمی کردم ـو دستمو پشت ـه گردنم گذاشتم ـو گفتم: جک بیا بریم.
سری تکون داد ـو باهم از مدرسه بیرون رفتیم.
گذر زمان"
کیف ـمو رو مبل انداختم ـو سمت ـه اشپزخونه رفتم.
خواستم هات چاکلت درست کنم که یاد ـه چویا افتادم، یعنی امشب باید مثل ـه دیروز تو کوچه ها بگرده؟
پاک یادم رفته بود که جایی برای رفتن نداره.
سریع گوشیم ـو برداشتم ـو بهش پیام دادم:
'سلام چویا، شرمنده حواسم نبود که جایی برای رفتن نداری میتونی امشبو پیش ـه من بمونی'
براش فرستادم ـو منتطر موندم که جوابمو بده.
یک ساعتی میشد که بلاخره پیام داد:
"سلام دازای، خیلی ممنونم ولی الان یه کاری پیدا کردم که بهم جای خوابم میدن.
بخاطر ـه کمکات ازت خیلی ممنونم."
لبخندی زدم ـو نوشتم:
'خواهش میکنم، راستی چه کاری پیدا کردی؟'
بعداز یه دقیقه ـش پیام اومد:
"قرار تو کافه کار کنم، صاحب ـه کافه خونه با دیدن ـه مشکلاتم بهم یه جای خواب داد.
بابت ـت شالگردن ـم ازت ممنونم"
'اهوم، فردا تو مدرسه میبینمت'
اینو فرستادم ـو گوشی ـو رو میز گذاشتم.
نفس ـه راحتی کشیدم ـو به سقف زل زدم، پس دیگه مشکلی براش پیش نمیاد.
سمت ـه اتاقم رفتم ـو سمت ـه کمد رفتم.
لباسامو عوض کردم ـو رو صندلی نشستم.
کتاب ـمو باز کردم ـو شروع کردم به خوندنش که متوجه نشدم کی خوابم برد.
ادامه دارد...
#صدای_خاموش_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#پارت14
ساعت ـه 17:00 دقیقه ی عصر}
از زبان دازای]
کیف ـمو برداشتم ـو همراه ـه جک از کلاس بیرون اومدم.
وقتی به حیاط ـه مدرسه رسیدیم هوای سرد باعث شد کمی بلرزم.
نفس ـه عمیقی کشیدم که چویا رو دیدم که چطور از سرما داره میلرزه.
شالگردن ـمو از دور ـه گردنم باز کردم ـو سمتش رفتم.
شالگردن ـو دور ـه گردن ـش پیچیدم که جا خورد.
بدون ـه اینکه منتظر ـه واکنش ـه دیگه ای ازش باشم سمت ـه در ـه خروجی رفتم ـو بدون ـه اینکه نگاش کنم گفتم: گرم نگه ـت میداره.
جک هم سمتم اومد ـو انگار از این حرکتم جا خورده بود.
چویا لبخندی زد ـو دستشو به شالگردن زد.
جک با تعجب گفت: مغزت به جایی نخورده؟
خواستم چیزی بگم ولی با دیدن ـه اکو حرفم ـو خوردم.
لبخندی زدم ـو سمتش رفتم ـو دستمو دور ـه گردنش انداختم.
با حالت تمسخر امیز گفتم: صورت ـت چطوره؟
نگاه ـه سردی بهم کرد ـو دستمو از دور ـه گردنش پایین انداخت.
دوباره دستمو دور ـه گردنش انداختم ـو دستمو روی جایی که مشت خورده بود زدم که باعث شد صورتش توهم جمع شه.
با تعجب گفتم: هنوز خوب نشده؟
با عصبانیت گفت: مگه کوری؟
شونه ای بالا انداختم ـو گفتم: اصلا لیاقت ـه محبت های منو نداری قدر نشناس.
بدون ـه توجه بهم راهشو کج کرد ـو گفت: برو گمشو بی مزه.
اخمی کردم ـو دستمو پشت ـه گردنم گذاشتم ـو گفتم: جک بیا بریم.
سری تکون داد ـو باهم از مدرسه بیرون رفتیم.
گذر زمان"
کیف ـمو رو مبل انداختم ـو سمت ـه اشپزخونه رفتم.
خواستم هات چاکلت درست کنم که یاد ـه چویا افتادم، یعنی امشب باید مثل ـه دیروز تو کوچه ها بگرده؟
پاک یادم رفته بود که جایی برای رفتن نداره.
سریع گوشیم ـو برداشتم ـو بهش پیام دادم:
'سلام چویا، شرمنده حواسم نبود که جایی برای رفتن نداری میتونی امشبو پیش ـه من بمونی'
براش فرستادم ـو منتطر موندم که جوابمو بده.
یک ساعتی میشد که بلاخره پیام داد:
"سلام دازای، خیلی ممنونم ولی الان یه کاری پیدا کردم که بهم جای خوابم میدن.
بخاطر ـه کمکات ازت خیلی ممنونم."
لبخندی زدم ـو نوشتم:
'خواهش میکنم، راستی چه کاری پیدا کردی؟'
بعداز یه دقیقه ـش پیام اومد:
"قرار تو کافه کار کنم، صاحب ـه کافه خونه با دیدن ـه مشکلاتم بهم یه جای خواب داد.
بابت ـت شالگردن ـم ازت ممنونم"
'اهوم، فردا تو مدرسه میبینمت'
اینو فرستادم ـو گوشی ـو رو میز گذاشتم.
نفس ـه راحتی کشیدم ـو به سقف زل زدم، پس دیگه مشکلی براش پیش نمیاد.
سمت ـه اتاقم رفتم ـو سمت ـه کمد رفتم.
لباسامو عوض کردم ـو رو صندلی نشستم.
کتاب ـمو باز کردم ـو شروع کردم به خوندنش که متوجه نشدم کی خوابم برد.
ادامه دارد...
#صدای_خاموش_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
۶.۱k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.