دلنوشته ای برای پدرم

دلنوشته ای برای پدرم


پدرم...
تکیه گاهم...
می نویسم از تو
از تویی که تمامت را به چشم دیده ام
خوشی و ناخوشی ات را
سختی هایت را
زمانی که خشت خشت آجر زندگی را بنا کردی
تا زندگی، زندگی شود
تا چیزی کم نباشد

پدرم...
مهربانم...
روزگار تلخ و شیرین چشیده ات را به چشم دیده ام
صبوری ات را در بهانه های گاه و بی گاهم
بردباری ات را در تحمل کج فهمی هایم
دل نگرانی هایت را در سال به سال زندگی ام

پدرم...
تکیه گاهم...
من شاهد بودم
شجاعت جسورانه ات را
در نبرد با نامردی های روزگار
جنگیدی با تمام توان
تا شریف بمانی
و شرافتمندانه زندگی کنی
تا نگذاری تازیانه های زندگی روح بزرگت را به تاراج ببرد

پدرم...
مهربانم...
گاهی زخم خوردی از شلاق زمانه...
گاهی شکستی زیربار سختی ها و ناملایمتی ها
ولی مردانه ایستادی
بی هیچ اعتراضی
بی خم به ابرو آوردنی

همیشه با لبخندی...
با کلمه ای مهرآمیز...
مهربانی ات را مهمان قلبم کردی

پدرم...
مرا ببخش اگر ندیدم خستگی هایت را
مرا ببخش اگر ندانستم چه زحمت ها کشیدی

پدرم...
قهرمان زندگی من...
هنوز هم آرامشم را از تو میگیرم
وقتی که بوسه بر پیشانی ام می نشانی
و باز هم شانه هایت را تکیه گاهم می نمایی

پدرم...
دوستت دارم تا آن سوی ابدیت...


" نفس "
دیدگاه ها (۹)

تقارن روز پدر با سالروز تولد دکتر ناصر کاتوزیان :هشتاد و پنج...

باز هم رسوایی دیگر این بار در اموزش و پرورش :اموزش و پرورش ا...

مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می...

روزی، در پَستوی اتاقِ پدربزرگم، ورقی فرسوده یافتم، به خطپدرب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط