برادر ناتنی
پارت ۱۰
ات: چشماشو باز کرد و خیره تو چشمام شد به لبام نگاه کرد میخواست لبامو ببوسه نزدیک و نزدیک تر شد که دستمو روی سینش گذاشتم و با تمام قدرت هولش دادم ات: چته..دیوونه شدی جیمین: مگه چیشده خواستم ببوسمت دیگه ات: منو تو هیچ نسبتی با هم نداریم که بخوای منو ببوسی
جیمین: هه..انگار یادت رفته تا چند روز دیگه خواهر برادر میشیم( نیشخند) ات: هه..کدوم برادری خواهرشوهر از لب میبوسه هاا
جیمین: خب خواهر واقعیم نیستی منم برادر ناتنیتم پس میتونم ببوسمت... کوچولو ات: هه چرتو پرت چرا میگی تو جرعت انجام دادن همچین کاری رو نداری جیمین : هوم...اوکی کوچولو حالا میبینی دارم یا نه...بهت قول میدم یه روزی خودت التماسم میکنی که ببوسمت( نیشخند) ات: خیلی دلت خوشه جیمین: هوم...بیشتر زوج ها برادر و خواهر ناتنی هستن..هوم شاید ما هم تونستیم مثل اونا یه زوج بشیم هوم.... ات: خدایا.. چی میگی واسه خودت چیزی کشیدی ¿
جیمین: هوم...فکر نکنم چیزی زده باشم
ات: واییی دارم دیوونه میشم از دستت
و از اتاق رفت بیرون
جیمین: ( نیشخند) هوم جوجه کوچولو گفتم یه روزی التماسم میکنی که ببوسمت و اون روز زیاد دور نیست
ادمین :
جیمین لباسشو درست کرد و رفت پایین و ات رو دید قیافش خیلی عصبی بود. و پسر ما خوشحال بود...درست میگفت زیاد دور نیست روزی میرسد که دختر قصه ما به مراد دلش میرسد و در تلاش برای به دست آوردن عشقش میشود.....اما چه میشه کرد آیا سرنوشت برای چیز دیگری رقم زده است¿
باید بگذارد سرنوشت برای او تصمیم بگیرد یا باید خودش در تلاش برای به دست آوردن نیمه گمشده اش باشد¿
عجیبه..؟
ات: چشماشو باز کرد و خیره تو چشمام شد به لبام نگاه کرد میخواست لبامو ببوسه نزدیک و نزدیک تر شد که دستمو روی سینش گذاشتم و با تمام قدرت هولش دادم ات: چته..دیوونه شدی جیمین: مگه چیشده خواستم ببوسمت دیگه ات: منو تو هیچ نسبتی با هم نداریم که بخوای منو ببوسی
جیمین: هه..انگار یادت رفته تا چند روز دیگه خواهر برادر میشیم( نیشخند) ات: هه..کدوم برادری خواهرشوهر از لب میبوسه هاا
جیمین: خب خواهر واقعیم نیستی منم برادر ناتنیتم پس میتونم ببوسمت... کوچولو ات: هه چرتو پرت چرا میگی تو جرعت انجام دادن همچین کاری رو نداری جیمین : هوم...اوکی کوچولو حالا میبینی دارم یا نه...بهت قول میدم یه روزی خودت التماسم میکنی که ببوسمت( نیشخند) ات: خیلی دلت خوشه جیمین: هوم...بیشتر زوج ها برادر و خواهر ناتنی هستن..هوم شاید ما هم تونستیم مثل اونا یه زوج بشیم هوم.... ات: خدایا.. چی میگی واسه خودت چیزی کشیدی ¿
جیمین: هوم...فکر نکنم چیزی زده باشم
ات: واییی دارم دیوونه میشم از دستت
و از اتاق رفت بیرون
جیمین: ( نیشخند) هوم جوجه کوچولو گفتم یه روزی التماسم میکنی که ببوسمت و اون روز زیاد دور نیست
ادمین :
جیمین لباسشو درست کرد و رفت پایین و ات رو دید قیافش خیلی عصبی بود. و پسر ما خوشحال بود...درست میگفت زیاد دور نیست روزی میرسد که دختر قصه ما به مراد دلش میرسد و در تلاش برای به دست آوردن عشقش میشود.....اما چه میشه کرد آیا سرنوشت برای چیز دیگری رقم زده است¿
باید بگذارد سرنوشت برای او تصمیم بگیرد یا باید خودش در تلاش برای به دست آوردن نیمه گمشده اش باشد¿
عجیبه..؟
۱.۵k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.