عاشقی

عاشقی
شوخیِ سنگینے بود
ڪه این روزگار‌ با من ڪرد
ارمغانش،
موهای سفــید،
روزهاے سیــاه،
و سالهایــے ڪه عاشــقي ڪردم
بے آنڪہ
معشوقے داشتہ باشم
باید یڪ نفر
یڪ ڪَوشہ از این دنیا باشد
تا برایش دیوانه شد
بیقرار شد
و برایش شعر نوشت
تنها کہ باشی
با دنیا با زندڪَی
با واژه‌ها هم غریبہ‌اے ..
‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌
دیدگاه ها (۰)

تمام زندگی ام یک لحظه بود ،لحظه ایی که گذشتو چشمانمبه خواب ر...

زندگی کن و لبخند بزن. به خاطر آن‌هايی که با لبخندت زندگی میک...

آدمهاےزيادےهستندكه هر روز يواشكىدلشان مےگيردبراے‌كسےکه هيچوق...

سڪوتے ڪرده امڪه صداے نعره هایش . . .به آسمان هفتم رسیده . . ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط