عشقجنایت

#عشق_جنایت 🔪
پارت59

شوگا:بعد کار های ترخیص میا رفتیم خونه....

ویو خونه:

(همه تو اتاق یا دفتراشون بودن)

اجوما:خانم کیم...

یِنا:بعله بیا تو اجوما...

اجوما:سلام
راستش باهاتون کار دارم...

یِنا:سلام
منم باهات کار دارم
بیا بشین
بگو

اجوما:راستش خانم من الان 64 سالمه و دارم پیر میشوم و یه نوه ی 24 ساله دارم....
باید ازش مراقبت کنم میشه برای 1 هفته برم و ازش مراقبت کنم اخه بعد از اون اتفاق بد و وحشت ناک که کل بدنش کبود شده بود بهش سر نزدم....

یِنا:(ناراحت)باشه اجوما اشکال نداره برو...
خیلی ازت ممنونم که تو این چند سال برام مادری کردی...
میتونی بری وقتیم که ایزول حالش بهتر شد بازم بهت مرخصی میدم تا بری با نوت بگردی....

اجوما:(داشت خم میشد تا دست یِنا رو ببوسه)

یِنا:(دست اجوما رو میگیره و میارتش بالا)
این کار و نکن...نیازی نیست حالا هم برو و وسیله ها تو جمع کن...

اجوما:آخه هنوز به خانم پارک نگفتم....

یِنا:خودم بهش میگم...تو برو

اجوما:بازم ممنون....
خدافظ مراقب خودتون باشید

یِنا:تو هم همین طور اجوما

اجوما رفت و منم تصمیم گرفتم برم لیا بگم....
رفتم دم در اتاقش و در زدم....

یِنا:میتونم بیام تو؟

لیا:اوهوم بیا

یِنا:سلام

لیا:علیک..
چیکار داشتی؟

یِنا:میخواستم بگم اجوما 1 هفته میخواد مرخصی بگیره

لیا:خوب بره

یِنا:گفتم...
خوب من برم

لیا:اوکی
شب بخیر

یِنا:شب بخیر

از اتاق لیا اومدم بیرون و رفتم پشت بوم اتاق خودم....
رفتم نشستم روی صندلی که روی پشت بومم بود و با خودم درد و دل کردم....

راستش نمیدونم قراره چه اتفاقی برام بیوفته یعنی واقعا میمیرم؟
این اتفاق نباید بیوفته یا جلوش و میگیرم یا زود تر....اوفففف فکر کردنشم برام سخته که بخوام تهیونگ و هیونگ و ول کنم....

بعد چند دقیقه فکر های بیخودم رفتم رو تخت و......سیاهی......

ویو صبح:

یِنا:با سر درد عجیبی بیدار شدم تمام چشام ‌تار میدیم...
از رو تختم بلند شدم و رفتم سمت دست شویی و به صورتم آب زدم...
که بهتر شد....

تهیونگ:عشقم

یِنا:هوم؟

تهیونگ:میگم میای بریم بیرون؟

یِنا:آخه نمیشه امروز باید برم یه جایی

تهیونگ:کجا؟

یِنا:با لیا میخوام برم بیرون...

تهیونگ:آها خوب باشه

یِنا:ناراحت که نشدی؟
واقعا ببخشید دفعه بعد حتما باهم میریم....
اگه دفعه بعدی وجود داشته باشه(زیر لب)

تهیونگ:نه اشکالی نداره عشقم...
چیزی گفتی؟

یِنا:نه بریم

رفتیم پایین همه روی میز صبحانه منتظر ما بود...

تهیونگ:به‌به کی اینو درست کرده؟

میا:آقای مین یونگی

شوگا:ما اینیم دیگه

دوباره هم همه ها شروع شد و دوباره چشمام تار تر و گوشام تیز تر...
تمام گوشام سوت می‌کشیدن....

ادامه دارد:-)
دیدگاه ها (۰)

#عشق_جنایت 🔪پارت60که یهو یه مایع قرمز رنگی از گوشم روی لباس ...

#آرزویی_رویایی 🦋🎂پارت ¹یِنا:صبح با آلارم گوشیم بیدار شدم دوب...

180 تایی شدنمون مبارک سیسی ها🥲🛐ممنونم از حمایتتون🫵🙂‍↕️انشالل...

کدوم؟همه بگید🥲

(وقتی با پسر عموت گرم میگیری..) P3

#عشق _ جنایت 🔪پارت27میا: رفتیم پایین  تا صبحانه بخوریم ینا :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط