پدرم رفت

پدرم رفت
زمانیکه هوا سرد و زمستانی بود
پدرم رفت زمانیکه
دلش غرق پریشانی بود
پدرم وقتی رفت
دلم از فاصله ها ابری شد
با غم نبودنش
هوای خاطره ها برفی شد
پدرم وقتی رفت
مادرم بی تاب بود
باغ تاک پدرم
بعد او بی آب بود
پدرم وقتی رفت
تقویم روز شمارش لب طاق
از دوشنبه ها حکایت می کرد
چمدان رفتنش هم شب پیش
که به اندازه تنهائی او وسعت داشت
از دل خسته شکایت می کرد
پدرم رفت
و غم، آوار بر جان من است
این غم انگیزترین
جلوه ی غمگین شدن است
پدرم آسان کرد
بندگی را باعشق
پدرم آغاز کرد
زندگی را بامرگ
#شهزاد
دیدگاه ها (۱۱)

بی هدف سرتاسر غم را شب تاریک پیمودن پیاده پرسه ی دل را ...

از حسرت تو همیشه تنگ است دلم در خیال ِ تو گوش به زنگ است دلم...

در سوی تو ، اندیشه در گیر نماز است این شهرِ سکوت یاران یک شه...

من نمی دانم چرا طعم حقیقت تلخ است و دروغ چون شعد شیرین حقیق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط