Living white you

Living white you
Pt . 11
شب بود. از پنجره بیرون رو نگاه میکردم که جیمین که کنارم بود من رو کشوند تو بغلش و خوابید.
فردا.
با نوری که به صورتم میخورد بیدار شدم. گارسون صبحونه آورد و ۳ساعت بعد رسیدیم.
(تو ون شخصی)
+جیمینا برا چی اومدیم لندن؟
_خب هم اینکه کار داشتم هم برا تفریح.
+اها. میشه بعد از ظهر بریم بیرون؟
_ببینم چی میشه.
ادمین ویو.
خلاصه رسیدن به یه ساختمان بزرگ که پنت هوس اون ساختمون براشون بود.(طبقه آخر چند تا پنج هوس داشت. و رو پشت بوم استخر بود)
بعد خوردن غذای لاکچری اونجا، رفتن تو استخر. چون عمقش زیاد بود، ات نرفت تو و لبه نشسته بود.
کوک ـ خب؟ کی بریم سراغ کارمون؟
نامجون ـ احتمالا امروز نتونیم.
جیمین ـ نامجون هیونگ راست میگه. امروز نه. فردا کار رو شروع میکنیم.
جی هوپ ـ خب، مطمئن هستی که موفق میشیم؟(استرس)
جیمین ـ مطمئنم.
(جیمین و باندش یک ماموریت بزرگ داشتن که باید تو یه مهمونی بال ماسکه، بدون لو رفتن هویتشون میزبان رو که دشمنشون بود میکشتن.)
یونگی ـ به نظرم امروز بریم سراغ خرید لباس ها وشب هم نقشه رو بکشیم.
جیمین ـ همین کار رو میکنیم.
ات ـ م. م. میشه مم. من مهمونی نیام؟
جیمین ـ اگه تو نیای کی فردا من رو به عنوان پارتنر همراهی کنه بیب؟
ات....
ادامه دارد....
دیدگاه ها (۶)

کجا رو بوس کردی؟ 😄

جیمین به عنوان مافیا خیلی خفنههه🍷🍷🍷

این بشر خیلی خوبهه. خیلی دوستش دارمممممـتانوسسسسس💜💜💜

ادیت خودمه

جیمین فیک زندگی پارت ۷۸#

اگه قرار بود برین مهمونی و این لباس رو می پوشین چه واکنشی نش...

خون آشام من My vampire 🦇 Part 15ات: پدرسگ عنتر بزنم بمیره ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط