من چنان

من چنان
محو سخن گفتن گرمت بودم
که تو از هر چه که دم میزدی
آن دم خوش بود ...


#حسین_منزوی
دیدگاه ها (۱)

ای کـاش دلـم پنجـره ای دیگر داشت،ای کـاشدلـم فقط شقـایق می ک...

ای جانِ جانِ جانم تو جانِ جانِ جانیبیرون ز جانِ جان چیست آنی...

نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماندهمه اسمند و تو جس...

آن هنگام که خواهان عشق‌ اَند زیباترین واژه ها را می‌آورند بر...

با آسمان مفاخره کردیم تا سحراو از ستاره دم زد و من از تو دم ...

من پر از نفرت بودم.. تو چشات قلبمو ا دم دوره کرد...

خوش آمدی! بنشین! که چایِ تازه دم دارم...آه ای خیالِ دلنشین! ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط