واقعیت تلخ
#واقعیت_تلخ
دیوانه ای به نیشابور می رفت
دشتی پر از گاو دید، پرسید: اینها از کیست؟ گفتند: «از عمیدنیشابور است.»
از آن جا گذشت صحرایی پر از اسب دید
گفت: « این اسب ها از کسیت؟»
گفتند: «از عمید »
باز به جایی رسید با رمه ها و گوسفندهای بسیار ، پرسید: «این همه رمه از کیست؟»
گفتند: «از عمید.» چون به شهر آمد، غلامان بسیار دید، پرسید : «این غلامان از کیست؟»
گفتند : «بندگان عمیدند.»
درون شهر سرایی دید آراسته که مردم به آن جا می آمدند و می رفتند.پرسید : «این سرای کیست؟» گفتند: «این اندازه نمی دانی که این سرای عمید نیشابور است ؟»
دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه و پاره پاره؛ از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد و گفت : «این را هم به عمید نیشابور بده، زیرا که همه چیز را به وی داده ای.
دیوانه ای به نیشابور می رفت
دشتی پر از گاو دید، پرسید: اینها از کیست؟ گفتند: «از عمیدنیشابور است.»
از آن جا گذشت صحرایی پر از اسب دید
گفت: « این اسب ها از کسیت؟»
گفتند: «از عمید »
باز به جایی رسید با رمه ها و گوسفندهای بسیار ، پرسید: «این همه رمه از کیست؟»
گفتند: «از عمید.» چون به شهر آمد، غلامان بسیار دید، پرسید : «این غلامان از کیست؟»
گفتند : «بندگان عمیدند.»
درون شهر سرایی دید آراسته که مردم به آن جا می آمدند و می رفتند.پرسید : «این سرای کیست؟» گفتند: «این اندازه نمی دانی که این سرای عمید نیشابور است ؟»
دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه و پاره پاره؛ از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد و گفت : «این را هم به عمید نیشابور بده، زیرا که همه چیز را به وی داده ای.
۸.۲k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.