زهرا: راهی اداره شدیم توی راه فقط به بیرون نگاه میکردم حس
زهرا: راهی اداره شدیم توی راه فقط به بیرون نگاه میکردم حس و حال عجیبی داشتم نمی دانم چرا دلم گرفته بود ولی در آینه حال حالم خوب بود 😂 (می خوام احساسیش کنم نمیشه 😁)
لیلا: سلام فاطمه خانم چه خبر
فاطمه: علیک سلام
لیلا: کجا به سلامتی ؟
فاطمه: ماموریت 🏃🏻♂😀
لیلا: اهان به سلامتی
آقا محمد: خانم کریمی
لیلا: بله
محمد: گذارشتون رو خواندم فقط چرا نوشتین زهرا الاهی بیمیری😳
لیلا: خاک عالم بر ملاجم 😱
فاطمه:خواهرم 🐮 زاید😁( یواش گفتم)
لیلا: ای خدا بدبخت شدم ( داخل دلم)
محمد: جواب منو ندادید ؟
زهرا: چی شده؟
محمد: بفرمایید اینو رو بخوانید 📜
زهرا: نگاهی بهش انداختم چشمام چهار تا شد 😳
لیلا: الان اخراج میشم جیققق
زهرا: خانم محترم اینه ها چیه ؟
لیلا: شرمنده
محمد: درستش کنید لطفاً تحویل من بدید
لیلا: چشم
فاطمه: خوب که دست آقای عبدی نیافتاد😐
زهرا: اره وگرنه الان زنده نبودیم 😶
آقا عبدی: چی دست من نیافته 🤨
لیلا: یا ابوالفضل یا امامزاده های در حال ساخت 😂
زهرا: لیلا جان آرام باشه لطفاً 😨
عبدی: دخترا جواب منو ندادید ؟
فاطمه:شما بگو
زهرا: نه استغفرالله شما بگو 🤫
لیلا: نه زهرا خانم شما مقدم ترید😅
زهرا: بسم الله توبه خواهرم شما بگو
شهیدی: حسین جان چه خبره اینجا؟
عبدی: سلام ازشون سوال کردم میگن تو بگو اونیکی میگه نه تو بگو کلافه شدم 😕
آقا شهیدی: بله من الان از زبونشون میکشم ( بله دیگه وقتی پازپرس باشی می تونی از زبون مجرم حرف بکشی ولی از زبون ما نه 😂)
لیلا: اوهههههه آقای شهیدی 😳
فاطمه: بسم الله الرحمن الرحیم یا قمر بنی هاشم ویییییی😐
زهرا: 😳
شهیدی: سلام
ما: سلام
لیلا: الهی شهید شدی 😁
شهیدی: چیزی گفتید ؟
زهرا: با من بود بفرمایید .. لیلا خانم من بعداً با شما کار دارم 😐
لیلا: یا خود امام حسین 😭.. چشم میام
فاطمه: با ما کار دارید ؟
شهیدی: قضیه چیه ؟
زهرا: گزارش یکم اشکال داره درستش میکنم 😐
شهیدی: خب اینو از اول به آقای عبدی میگفتید 😊
فاطمه: چشم ببخشید
شهیدی: اشکال نداره به کارتون ادامه بدید👩🏻💻
ما: چشم
لیلا: زهرا یک جوری نگاه میکرد به خدا ناصرالدین شاه آمد جلوم وییییی یا خو خدا
فاطمه: لیلا پیشته پیشته 😹
لیلا: درد مگه من گربه هستم پیشته ها چیه ؟
فاطمه: این زهرا الان مثله بروسلی از وسط نصف میکنه آدم
امیر: سلام می توانم بیام داخل
زهرا: از جام بلند شدم آقای محترم الان شما داخل اتاق ایستادی
امیر: رسول بیا که امیر تو کشتن
#گاندو
#رمان
لیلا: سلام فاطمه خانم چه خبر
فاطمه: علیک سلام
لیلا: کجا به سلامتی ؟
فاطمه: ماموریت 🏃🏻♂😀
لیلا: اهان به سلامتی
آقا محمد: خانم کریمی
لیلا: بله
محمد: گذارشتون رو خواندم فقط چرا نوشتین زهرا الاهی بیمیری😳
لیلا: خاک عالم بر ملاجم 😱
فاطمه:خواهرم 🐮 زاید😁( یواش گفتم)
لیلا: ای خدا بدبخت شدم ( داخل دلم)
محمد: جواب منو ندادید ؟
زهرا: چی شده؟
محمد: بفرمایید اینو رو بخوانید 📜
زهرا: نگاهی بهش انداختم چشمام چهار تا شد 😳
لیلا: الان اخراج میشم جیققق
زهرا: خانم محترم اینه ها چیه ؟
لیلا: شرمنده
محمد: درستش کنید لطفاً تحویل من بدید
لیلا: چشم
فاطمه: خوب که دست آقای عبدی نیافتاد😐
زهرا: اره وگرنه الان زنده نبودیم 😶
آقا عبدی: چی دست من نیافته 🤨
لیلا: یا ابوالفضل یا امامزاده های در حال ساخت 😂
زهرا: لیلا جان آرام باشه لطفاً 😨
عبدی: دخترا جواب منو ندادید ؟
فاطمه:شما بگو
زهرا: نه استغفرالله شما بگو 🤫
لیلا: نه زهرا خانم شما مقدم ترید😅
زهرا: بسم الله توبه خواهرم شما بگو
شهیدی: حسین جان چه خبره اینجا؟
عبدی: سلام ازشون سوال کردم میگن تو بگو اونیکی میگه نه تو بگو کلافه شدم 😕
آقا شهیدی: بله من الان از زبونشون میکشم ( بله دیگه وقتی پازپرس باشی می تونی از زبون مجرم حرف بکشی ولی از زبون ما نه 😂)
لیلا: اوهههههه آقای شهیدی 😳
فاطمه: بسم الله الرحمن الرحیم یا قمر بنی هاشم ویییییی😐
زهرا: 😳
شهیدی: سلام
ما: سلام
لیلا: الهی شهید شدی 😁
شهیدی: چیزی گفتید ؟
زهرا: با من بود بفرمایید .. لیلا خانم من بعداً با شما کار دارم 😐
لیلا: یا خود امام حسین 😭.. چشم میام
فاطمه: با ما کار دارید ؟
شهیدی: قضیه چیه ؟
زهرا: گزارش یکم اشکال داره درستش میکنم 😐
شهیدی: خب اینو از اول به آقای عبدی میگفتید 😊
فاطمه: چشم ببخشید
شهیدی: اشکال نداره به کارتون ادامه بدید👩🏻💻
ما: چشم
لیلا: زهرا یک جوری نگاه میکرد به خدا ناصرالدین شاه آمد جلوم وییییی یا خو خدا
فاطمه: لیلا پیشته پیشته 😹
لیلا: درد مگه من گربه هستم پیشته ها چیه ؟
فاطمه: این زهرا الان مثله بروسلی از وسط نصف میکنه آدم
امیر: سلام می توانم بیام داخل
زهرا: از جام بلند شدم آقای محترم الان شما داخل اتاق ایستادی
امیر: رسول بیا که امیر تو کشتن
#گاندو
#رمان
۲.۶k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.