چشمانتبارها خواستم توصیفشان کنم

چشمانت؛بارها خواستم توصیفشان کنم...
اما،اما چطور؟!
چشمانت شبی بی رحم است و تاریک؟یا اقیانوسی که مرا در خود غرق میکند؟
نمیدانم،...فقد میدانم وقتی به آنها نگاه میکنم دیگر هیچکس را نمی‌شناسم...
حتی صاحب آن چشم ها را!
فقد این را می‌دانم، من متعلق به آن چشمها؛و آن چشمها متعلق به من نیست.
دیدگاه ها (۳)

میخوام از اینجا برم...کجاش رو نمیدونم! ولی اینجا چیزی ندارم ...

ازت ممنونم که هستی:)و اینو میخوام بدونی بودنت باعث دلخوشیمه!...

مهم نیس چقدر روزم بد بوده؛حتی یک دقیقه حرف زدن با اون حالمو ...

شاید یه کم برای تموم شدن زود بود...به هرحال من دلم تنگ میشه؛...

فیک پارت ۱⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐روی تختم نشسته بودم به اتفاقی که قراره بیو...

#دو_دختر_در_یک_نقاب#پارت2هواپیما درحال بلند شدن است لطفعا کم...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط