میخوام از اینجا برمکجاش رو نمیدونم ولی اینجا چیزی ندا

میخوام از اینجا برم...کجاش رو نمیدونم! ولی اینجا چیزی ندارم که نگهم داره...تکراری شده،هرکجاش منو یاد یه خاطره میندازه،هر کلمه،هرشخص و کلا همه چی...همه چی منو یاد گذشته میندازه!
گذشته ای که دیگه برعکس دیروز دنبال کوچکترین چیز برای زنده کردن و یا زنده نگه داشتنش نیستم.گذشته ای که به جای دلتنگی براش،دنبال یه راه تنفر ازشم .گذشته ای که ن تنها شیرین نیست،بلکه از شدت تلخی منو از خودش دور میکنه.گذشته ای که نمیدونم چجوری فراموشش کنم ...
گذشته ای که الان باعث شده به یه مهاجرت دور از اینجا فکر کنم؛هرجایی دور از اینجا!...
دیدگاه ها (۴)

ازت ممنونم که هستی:)و اینو میخوام بدونی بودنت باعث دلخوشیمه!...

سخت ترین کلمه...

چشمانت؛بارها خواستم توصیفشان کنم...اما،اما چطور؟!چشمانت شبی ...

مهم نیس چقدر روزم بد بوده؛حتی یک دقیقه حرف زدن با اون حالمو ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟐( یک روانی ) ویو جیمین ا.ت رو آوردن و توی زیر زمین عما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط