سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
طلائيه بوديم. دم دماي صبح، بچههايي كه رفته بودند جلو، مجبور شده بودند عقبنشيني كنند. زمين و زمان ميلرزيد. اصلاً حس ميكردي توي اين دنيا نيستي، اينقدر كه شدت آتش زياد بود.
بيسيم به دست، بالاي خاكريز ايستاده بود. داشت با فرماندهِ گردان صحبت ميكرد. ميخواست برگشتِ بچهها با كمترين تلفات باشد. ما اونطرف خاكريز پناه گرفته بوديم. با هر صدا دلم هري ميريخت پايين. ميگفتم الآن موج حاجي را ميگيرد.
خودم را انداختم روي حاجي و با هم غلت خورديم تا پايين خاكريز. نفسش بند آمده بود، ولي چيزي نگفت. آرام بلند شد و دوباره رفت سر كارش.
#شهدا
#شهید_محمدابراهیم_همت
طلائيه بوديم. دم دماي صبح، بچههايي كه رفته بودند جلو، مجبور شده بودند عقبنشيني كنند. زمين و زمان ميلرزيد. اصلاً حس ميكردي توي اين دنيا نيستي، اينقدر كه شدت آتش زياد بود.
بيسيم به دست، بالاي خاكريز ايستاده بود. داشت با فرماندهِ گردان صحبت ميكرد. ميخواست برگشتِ بچهها با كمترين تلفات باشد. ما اونطرف خاكريز پناه گرفته بوديم. با هر صدا دلم هري ميريخت پايين. ميگفتم الآن موج حاجي را ميگيرد.
خودم را انداختم روي حاجي و با هم غلت خورديم تا پايين خاكريز. نفسش بند آمده بود، ولي چيزي نگفت. آرام بلند شد و دوباره رفت سر كارش.
#شهدا
#شهید_محمدابراهیم_همت
۴۴۱
۲۴ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.