بی تو مهتاب شبی در بغل پنجره مردم

بی تو مهتاب شبی در بغل پنجره مُردم
و خودم را به غم انگیزترین درد سپردم

تو که رفتی و رمیدی و گذشتی و رسیدی
من به جز حسرت و اندوه ولی سهم نبردم

و دلت بود از این هجرت پردرد خبردار
مرگ بادم که فریب تو و لبخند تو خوردم

وعده کردی که مرا خسته و تنها نرهانی
من ولی تا صدمين روز به یاد تو شمردم

باز می‌گویم و می‌گویمت ای مرغ مهاجر
بی تو مهتاب شبی در بغل پنجره مُردم
دیدگاه ها (۱)

‍ بزن باران درين بستر که همراهِ تو می بارمميانِ عقل و احساسم...

زن كه باشىنميتواني موقع غمت به خيابان بروي!سيگاري آتش بزني!و...

جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بودعقل سرپیچیده بود از آن...

༺࿇زلفت هزار دل به یکی تار مو ببستراه هزار چاره گر از چار سو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط