اینم تک پارتی تهیونگ♥😉 ببخشید دیر شد💜🥺
تک پارتی تهیونگ به مناسبت 200 تایی شدنمون🥺200 تایی شدنمون مبارک🥳
ویو ا.ت:
من و ته حدود 1 ساله که ازدواج کردیم ولی من بچه دار نمیشم و سر این موضوع با ته زیاد دعوامون میشه. ته چند شبه که خیلی دیر میاد خونه. من نگران میشدم ولی اکثر موقع ها جواب تلفنم رو نمیداد.
*پرش زمانی به ساعت 2 نصف شب*
ویو ا.ت :
روی تخت خوابم خوابیده بودم با صدای کلیدی که توی در خورد دویدم چون دلم برای ته تنگ شده بود.
ا.ت : سلام عزیزم. شام خوردی؟
ته : آره خوردم
ا.ت : (یکم ناراحت شدم چون غدای مورد علاقش رو درست کرده بودم)
ا.ت: خب چی خوردی؟ کجا خوردی؟
تهیونگ : تو شرکت غذا خوردم
ا.ت :تهیونگ به من راستشو میگی؟
تهیونگ : ولم کن خوابم میاد.
*پرش زمانی به ساعت 3 نصف شب*
ویو ا.ت :
فکرم مشغول بود و از اینم ناراحت بودم که تهیونگ باهام بد رفتاری کرده. آی خدا دلم خیلی درد میکرد رفتم یه قرص خوردم. اومدم تو اتاق. ته یادش رفته بود موبایلشو سایلنت کنه. یکی داشت زنگ میزد. با خودم فکر کردم آخه کی داره زنگ میزنه. برای اینکه ته بیدار نشه سریع رفتم صداشو کم کردم. شماره سیو شده بود( Yuna♥)
با دیدن اسم شوکه شدم و بغضم گرفت.
جواب دادم
ا.ت : بله
یونا : سلام ببخشید من آقای کیم رو گرفتم؟
ا.ت : بله درست گرفتید
یونا : شما چیکارشون هستین؟
ا.ت : من همسرشم. و شما؟
یونا : اوه من معذرت میخوام نباید ساعت 3 زنگ میزدم. خدانگهدار
*پرش زمانی به صبح*
ویو ته :
امروز حوصله نداشتم برم شرکت اومدم یه زنگی به رئیس شرکت بزنم. ا.ت عین جنازه ها کنارم خوابیده بود. اومدم زنگ بزنم یک تماس موفق از یونا ساعت 3 دیدم. تا دیدم بدجوری عصبانی شدم و به رد اشک هایی که رو صورت ا.ت بود نگاه کردم.
ته : ا.ت ا.ت ا.تتتتت خواهش میکنم بیدار شو. توضیح میدمم. پاشو. عزیزم
ا.ت : هوم. میدونی بعد چند ماهه داری اینجوری صدام میکنی؟ دلم برای این صدا تنگ شده بود. دیشب با دیدن اسم یونا قلب خیلی ناراحت شدم. آی دلممم.
تهیونگ :خوبی؟ دلت چی شده؟ پاشو بریم دکتر
ا.ت : نه من خوبم. مثلا دکتر چی میگه؟
ته : حالا پاشو
رفتین دکتر
دکتر ازت یه آزمایشی گرفت
دکتر : فردا میتونید بیاید جوابمو بگیرید
ته : باشه خیلی ممنون
*پرش زمانی به فردا*
ته ویو :
رفتم آزمایشگاه آزمایش ا.ت رو بگیرم. جواب آزمایش رو گرفتم.خارج شدم. اومدم بیرون جواب آزمایش رو از توی پاکت در آوردم. با چیزی که توش نوشته بود خشکم زد. باردارییی؟ جانننن؟ ا.ت من باردار شده؟ داشتم از خوشحالی سکته میکردم. تا خونه دویدم. ا.ت هم با دیدن جواب کلی خوشحال شد. براش توضیح دادم که یونا دختر خاله ایم بود که سالها توی آلمان زندگی کرده بود و الان برگشته بود کره.
ته : ا.ت ببخشید.
ا.ت : اشکالی نداره اسم یونا توی کره زیاده
ته : همیشه بدون من تورو بدون بچه هم دوست دارم.
پایان♥
اصکی🚫
#ته
ویو ا.ت:
من و ته حدود 1 ساله که ازدواج کردیم ولی من بچه دار نمیشم و سر این موضوع با ته زیاد دعوامون میشه. ته چند شبه که خیلی دیر میاد خونه. من نگران میشدم ولی اکثر موقع ها جواب تلفنم رو نمیداد.
*پرش زمانی به ساعت 2 نصف شب*
ویو ا.ت :
روی تخت خوابم خوابیده بودم با صدای کلیدی که توی در خورد دویدم چون دلم برای ته تنگ شده بود.
ا.ت : سلام عزیزم. شام خوردی؟
ته : آره خوردم
ا.ت : (یکم ناراحت شدم چون غدای مورد علاقش رو درست کرده بودم)
ا.ت: خب چی خوردی؟ کجا خوردی؟
تهیونگ : تو شرکت غذا خوردم
ا.ت :تهیونگ به من راستشو میگی؟
تهیونگ : ولم کن خوابم میاد.
*پرش زمانی به ساعت 3 نصف شب*
ویو ا.ت :
فکرم مشغول بود و از اینم ناراحت بودم که تهیونگ باهام بد رفتاری کرده. آی خدا دلم خیلی درد میکرد رفتم یه قرص خوردم. اومدم تو اتاق. ته یادش رفته بود موبایلشو سایلنت کنه. یکی داشت زنگ میزد. با خودم فکر کردم آخه کی داره زنگ میزنه. برای اینکه ته بیدار نشه سریع رفتم صداشو کم کردم. شماره سیو شده بود( Yuna♥)
با دیدن اسم شوکه شدم و بغضم گرفت.
جواب دادم
ا.ت : بله
یونا : سلام ببخشید من آقای کیم رو گرفتم؟
ا.ت : بله درست گرفتید
یونا : شما چیکارشون هستین؟
ا.ت : من همسرشم. و شما؟
یونا : اوه من معذرت میخوام نباید ساعت 3 زنگ میزدم. خدانگهدار
*پرش زمانی به صبح*
ویو ته :
امروز حوصله نداشتم برم شرکت اومدم یه زنگی به رئیس شرکت بزنم. ا.ت عین جنازه ها کنارم خوابیده بود. اومدم زنگ بزنم یک تماس موفق از یونا ساعت 3 دیدم. تا دیدم بدجوری عصبانی شدم و به رد اشک هایی که رو صورت ا.ت بود نگاه کردم.
ته : ا.ت ا.ت ا.تتتتت خواهش میکنم بیدار شو. توضیح میدمم. پاشو. عزیزم
ا.ت : هوم. میدونی بعد چند ماهه داری اینجوری صدام میکنی؟ دلم برای این صدا تنگ شده بود. دیشب با دیدن اسم یونا قلب خیلی ناراحت شدم. آی دلممم.
تهیونگ :خوبی؟ دلت چی شده؟ پاشو بریم دکتر
ا.ت : نه من خوبم. مثلا دکتر چی میگه؟
ته : حالا پاشو
رفتین دکتر
دکتر ازت یه آزمایشی گرفت
دکتر : فردا میتونید بیاید جوابمو بگیرید
ته : باشه خیلی ممنون
*پرش زمانی به فردا*
ته ویو :
رفتم آزمایشگاه آزمایش ا.ت رو بگیرم. جواب آزمایش رو گرفتم.خارج شدم. اومدم بیرون جواب آزمایش رو از توی پاکت در آوردم. با چیزی که توش نوشته بود خشکم زد. باردارییی؟ جانننن؟ ا.ت من باردار شده؟ داشتم از خوشحالی سکته میکردم. تا خونه دویدم. ا.ت هم با دیدن جواب کلی خوشحال شد. براش توضیح دادم که یونا دختر خاله ایم بود که سالها توی آلمان زندگی کرده بود و الان برگشته بود کره.
ته : ا.ت ببخشید.
ا.ت : اشکالی نداره اسم یونا توی کره زیاده
ته : همیشه بدون من تورو بدون بچه هم دوست دارم.
پایان♥
اصکی🚫
#ته
۱۰.۸k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.