مهرداد فک کنم راتین به یه منشی تو شرکتش نیاز داره چ

مهرداد - فک کنم راتین به یه منشی تو شرکتش نیاز داره... چون منشیش و اخراج کرده بود ... ولی حالا نمی دونم ...
نیشام- خو اون که همیشه نمی تونه اونجا باشه ... باید درس بخونه ها ...
مهرداد- می تونه برا شرکتش دو تا منشی بگیره و شیفتی کار کنن..
- اهوم ... خوبه ...بهتره بریم تو
این و گفتم و از جام بلند شدم اونام پش سرم راه افتادن و از کنار استخر رد شدیم و رسیدیم به خونه ... در و وا کردم مامان داشت تو آشپز خونه کاراشو می کرد ... بابا هم داشت بی بی سی ش رو می دید ... با اینکه بدم میاد از اخبار ولی بی بی سی بعضی اخباراش باحاله ....
مهرداد یه نگاه به بابام کرد و گف :
- کیاوش خان دیگه ساعت ده شده بهتره من برم کاری نداید؟
قبل از اینکه بابا حرفی بزنه مامان گف :
مامان - ینی چی پسرم ... صب کن ... بزار چاییم دم بکشه ... بیارم بخوریم
مهرداد - مامان زرشام ... مادر خونه تنهاس ... بهتره زود تر برم خونه ... یه وقت دیگه خدمت می رسیم ...
مامان - هر جور خودت می دونی پسرم
مهرداد - پس خدافظ ... بابا - خدافظ پسرم ... مراقب باش
مامان - سلامم و به آرزو جون برسون
آرزو مادر مهردادِ
مهرداد - چشم ...حتما ...خدانگه دار
اینو گفت و در رو بازکرد و رف ... نیشامم تا دم در حیاط همراهیش کرد ... به مامان بابا شب بخیر گفتم و رفتم بالا تو اتاقم
رفتم رو تخت دراز کشیدم ... من چرا خوابم نمی بره ... اه
خب خواب و ولش یه زره از خودم بگم ...من لیشام یزدان پور ... دختر بابام ... یه جورایی ته تقاریم دیگه ... یه خواهر دارم که پن سال ازم بزرگ تره و دو ماهه نامزد کرده همین مهی خودمون ... من یه جوریی بی رنگم ... پوست ... : سفید
مو ... : سفید
مژه ... : سفید
ابرو ... : سفید
ولی چشام آبیه ... ولی بعضی اوقات به صورتی یا قرمز میزنه ... بعضی اوقات از این همه بی رنگی خسته می شم ... مامانم می گه مادر بزرگش مث من بوده ... ینی یه جورایی این یه بیماری ارثیه ... اسمشم ( آلبینیسم ) یا ( زالی ) که ماهایی که این بیماری رو داریم رنگدانه ملانین و نداریم ... ینی بدنمون نمی سازتش ... چون چشامون رنگش خیلی کمه رگ های خونیش بیشتر نشون می ده و بعضی وقتا یا صورتی یا قرمز میشه ... که خوب برا من کمتر پیش میاد که قرمز شه ... و من همیشه باید عینکمو تو افتاب بزنم ... ....
بچه ها نظر بدین خوبه یا نه؟
با اینکه جمعه امتحان قلم چی دارم و فردا کلاس زبان دارم که هیچی نخوندم ولی سیع می کنم شب بیدار بمونم رمان بنویسم شما هاهم نظر بدین دیگه ...آورین ...:-)
دیدگاه ها (۲۰)

دختره اصلی رمانم .... لیشام

پسر اصلی رمان ... راتیییین

... پسره عصبانی شده ولی چون برا پدرش احترام خاصی قاء‍ل بوده ...

1,,فصل و پست بسم الله الرحمن الرحیملیشام...

ببخشید مامان هرین حالش مثل قبل نیست و دیگه نمی تونه فعالیت ک...

رمان عشق و نفرت پارت۱۱جونگ کوک:آره آت بعد از حرف جونگ کوک لب...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط