در آستانهی سال نو و حول حالنای میلادی هستیم مثل سالهای
در آستانهی سال نو و حول حالنای میلادی هستیم. مثل سالهای قبل هیچ اتفاق رو به بهبودی در جهان رخ نداده است. نیروهای شر کماکان در حال زندهماندن هستند و نیروهای خیر یکی پس از دیگری میمیرند و جای آنها با شمع و گل و فقدان پر میشود. من آدم بهتری نشدهام. آدم بدتری هم نشدهام. در آستانهی سال نو هم هیچ تصمیم بزرگی برای زندگیندارم. نه میخواهم دور دنیا را در هشتاد روز سفر کنم و نه میخواهم چربیشکمم را آب کنم. در حال حاضر بزرگترین تصمیمم این است که از حالا به بعد به جای چای کیسهای، چای دوغزال دم کنم. البته مبرهن است که به این تصمیم هم بیشتر از چند هفته وفادار نخواهم ماند.
در آستانهی سال نو، کماکان از فاشیسم متنفرم اما دامنهی مبارزاتم محدود میشود فحش آبدار دادن به فاشیستها. آنهم توی دلم، شبها و زیر پتو. از اوضاع جهان حالم به هم میخورد و از خودم به عنوان جزیی از این کل، حالم بیشتر به هم میخورد. آرزوی بزرگی در دلم ندارم اما آرزوهای کوچک زیادی مثل ستارههای ریز در شبِ تاریک در دلم سوسو میزنند. کماکان معتقدم که اتحاد را از نیروی شر باید یاد گرفت که از دوران قابیل که با بیل بر سر هابیل زد و حکمران جهان شد تا امروز، غالب بر خیر است.
در آستانهی سال نو، هنوز کالباس خیلی دوست دارم اما به خودم اجازه نمیدهم زیاد بخورم. چرا که نمیدانم با کجای گوشت کدام حیوان آن را درست میکنند. کلا از خوردن چیزهای ناشناخته هراس دارم. معدهام نمیفهمد که با ناشناختهها باید چه کار کند و مستاصل میشود. مغزم هم همین است و هنگام مواجهه با ناشناختهها هراسان میشود. همین است که از کالباس یا هر چیزی که مغزم آن را نفهمد، طرفداری نمیکنم. هر چند که بوی خوش آن مثل کالباس، دلفریب باشد.
در آستانهی سال نو، کماکان از ناتوانیام در فهمیدن اوضاع جهان، مستاصلم. از اینکه هیچ شکری نمیتوانم برای بهبود اوضاع جهان بخورم، مستاصلترم. شبها زیر پتو بعد از فحش دادن به فاشیسم جهانی، به خودم هم همان فحشها را میدهم که چرا توان این را ندارم تا لااقل برای خودم کاری کنم. چرا لااقل ستارهی سعادتمندی را روی سینهی خودم آویزان نمیتوانم بکنم؟ من که هنوز ستارههای زیادی را میبینم. گمان کنم مسافران کشتی طوفانزده از همهی آدمهای دیگر بیشتر در دلشان آرزو دارند. آرزوهای کوچکتر و به زندگی نزدیکتر. آرزوهای انسانیتر. گماننکنم هیچ دیوِ ساکنِ قصر طلا، آرزوی قدم زدن با پای برهنه روی شبدرها و زیر آسمان آبی را داشته باشد. هر چه به خیر نزدیکتر، آمال کوچکتر و دستنیافتنیتر. جمع اضداد است. کوچک و دستنیافتنی. اما جهان در دست شریرترین موجودات است که بزرگترین و در دسترسترین آرزوها را دارند. آرزوهایی که با فشردن ماشه، پشت سر هم محقق میشوند.
دو روز دیگر سال میلادی نو میشود. من بیشتر از هر چیزی در این روزها به «تِلِنگ» امید دارم. به در رفتن تلنگ. به اینکه یک روز در میان همهی این آشوبها، بالاخره تلنگ شر در برود و نیروی خیر و شر به موازنه برسد. نابودی شر، امید واهی است. من به موازنه امید
بستهام. به امید روزی که تلنگ در برود و بالاخره مثل شادی بعد از گلِ وقت اضافه، شیرجه بزنیم روی شبدرهای سبز.
#فهیم_عطار
در آستانهی سال نو، کماکان از فاشیسم متنفرم اما دامنهی مبارزاتم محدود میشود فحش آبدار دادن به فاشیستها. آنهم توی دلم، شبها و زیر پتو. از اوضاع جهان حالم به هم میخورد و از خودم به عنوان جزیی از این کل، حالم بیشتر به هم میخورد. آرزوی بزرگی در دلم ندارم اما آرزوهای کوچک زیادی مثل ستارههای ریز در شبِ تاریک در دلم سوسو میزنند. کماکان معتقدم که اتحاد را از نیروی شر باید یاد گرفت که از دوران قابیل که با بیل بر سر هابیل زد و حکمران جهان شد تا امروز، غالب بر خیر است.
در آستانهی سال نو، هنوز کالباس خیلی دوست دارم اما به خودم اجازه نمیدهم زیاد بخورم. چرا که نمیدانم با کجای گوشت کدام حیوان آن را درست میکنند. کلا از خوردن چیزهای ناشناخته هراس دارم. معدهام نمیفهمد که با ناشناختهها باید چه کار کند و مستاصل میشود. مغزم هم همین است و هنگام مواجهه با ناشناختهها هراسان میشود. همین است که از کالباس یا هر چیزی که مغزم آن را نفهمد، طرفداری نمیکنم. هر چند که بوی خوش آن مثل کالباس، دلفریب باشد.
در آستانهی سال نو، کماکان از ناتوانیام در فهمیدن اوضاع جهان، مستاصلم. از اینکه هیچ شکری نمیتوانم برای بهبود اوضاع جهان بخورم، مستاصلترم. شبها زیر پتو بعد از فحش دادن به فاشیسم جهانی، به خودم هم همان فحشها را میدهم که چرا توان این را ندارم تا لااقل برای خودم کاری کنم. چرا لااقل ستارهی سعادتمندی را روی سینهی خودم آویزان نمیتوانم بکنم؟ من که هنوز ستارههای زیادی را میبینم. گمان کنم مسافران کشتی طوفانزده از همهی آدمهای دیگر بیشتر در دلشان آرزو دارند. آرزوهای کوچکتر و به زندگی نزدیکتر. آرزوهای انسانیتر. گماننکنم هیچ دیوِ ساکنِ قصر طلا، آرزوی قدم زدن با پای برهنه روی شبدرها و زیر آسمان آبی را داشته باشد. هر چه به خیر نزدیکتر، آمال کوچکتر و دستنیافتنیتر. جمع اضداد است. کوچک و دستنیافتنی. اما جهان در دست شریرترین موجودات است که بزرگترین و در دسترسترین آرزوها را دارند. آرزوهایی که با فشردن ماشه، پشت سر هم محقق میشوند.
دو روز دیگر سال میلادی نو میشود. من بیشتر از هر چیزی در این روزها به «تِلِنگ» امید دارم. به در رفتن تلنگ. به اینکه یک روز در میان همهی این آشوبها، بالاخره تلنگ شر در برود و نیروی خیر و شر به موازنه برسد. نابودی شر، امید واهی است. من به موازنه امید
بستهام. به امید روزی که تلنگ در برود و بالاخره مثل شادی بعد از گلِ وقت اضافه، شیرجه بزنیم روی شبدرهای سبز.
#فهیم_عطار
- ۲.۳k
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط