از اولش می دانستیم زمین می چرخد اما گالیله را به جنون کشا

از اولش می دانستیم زمین می چرخد اما گالیله را به جنون کشاندیم
از اولش هم می دانستیم عشق اخرش مرگ است ولی شکسپیر را مسخره کردیم
از اولش هم می دانستیم که تا ابد اینجا نیستیم ولی صد و بیست و چهار هزار تا پیامبر امدند تا ثابتش کنند
ما احمق بودیم
و همچنان هستیم
همانطوری که یک جا می شینم و از فرط فکر کردن دیوانه می شویم
یا انقدر به یک اهنگ گوش می دهیم که حالمان ازش به هم بخورد
یا همیشه با این فکر به خواب برویم که چه زندگی مزخرفی داریم
ما احمقیم چون انقدر درگیر مشکلات ناچیز شدیم که مشکلات اصلی از یاد رفت
ما احمقیم چون وقتی باید درس بخوانیم در فکر فرو می رویم، وقتی اهنگی گوش می دهیم به فکر می رویم وقتی غذا می خوریم به فکر می رویم، موقع خواب هم انچنان به فکر می رویم که نمی دانیم مرز بین رویا ،کابوس و فکرمان را تشخیص دهیم
و این در حالی است که‌کل روز از زور خستگی چرت می زنیم
شاید ساعت بدنمان به وقت نیویورک تنظیم است!
اما ما در شادترین لحظه ها غمگینیم
در شلوغ ترین جاها تنهاییم
در جایی که باید پر باشیم تهییم
این ها دیگر ریطی به نیویورک ندارد
ما احمقیم
چون داریم به رفتن فکر می کنیم ؟ چون سیگار می کشیم؟ چون دستمان به تیغ الوده شده و لبمان به خون؟ چون زیر چشم هایمان کبود است و نسبت به سرما بی تفاوتیم
ما احمقیم چون ما هستیم؟ چون با وجود روح مرده و قلب تکه‌تکه مان هنوزم سالم قدم می زنیم، قلب تکه تکه مان هر روز ضعیف تر می شود و ارام تر می زند، ولی ما همچنان قدم می زنیم، فرقی ندارد برف ببارد یا باران،گرمازده شویم یا دست هایمان از سرما سر شود
ما باز هم قدم می زنیم
چون احمقیم
شاید احمقیم که هنگام تنهایی بلند بلند با خود حرف می زنیم، یا با اهنگ های بتهوون با خودمان می رقصیم
شاید در خلوت خود قهقه بزنیم بعد گریه کنیم، یا نقشه قتل کسی را بکشیم بعد فرار کنیم
یا با دوست پسر خیالی که هر روز حضورش در زندگیمان پر رنگ می شود خلوت کنیم، کسی که حتی نمی دانیم چه شکلی است فقط می دانیم هست
ما احمقیم
این را با نگاه کردن به خودمان می فهمم
ما احمقیم چون کارهای احمقانه مان را کسی نکرد
چون کسی ما را درک نکرد
و باز‌هم همانطور که به برف‌های خونین نگاه می کردم با‌خود گفتم
ما احمقیم
دیدگاه ها (۴)

پتروس ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستای در زمیباوه بود که ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ...

قرار بود من پزشک شوم . یعنی این قرار را با پدرم گذاشته بودیم...

ی شب بارونی بود نشسته بودیم پشت پنجره ... با دوتا استکان ، ی...

ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪﻗـﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺗﻔﺎﻗـﯽ ﺑﯿﻮﻓﺘﺪﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﻠﺖ ﻣﯿﺰﻧﻢ...

🌱🍒سوگ دوستی بی نام ترین اندوه دنیاست.درهر دوستی لحظه ای می ر...

#رویای #جوانی#پارت_۸خیلی خوشحال بودم که یکی دیگه تو گروهمون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط