با ناز نگاه و لب خندیده برفت

با ناز نگاه و لب خندیده برفت

با موی سیاه و رخ تابیده برفت

او رفت ولی برای دیوانه ی عشق

از دل نرود هر آنکه از دیده برفت

افسوس که همره دو چشمان چو شمع

پروانه ی دل چو روح ترسیده برفت

انگار که باور غرورم با درد

افسون نگاهی شد و رنجیده برفت

پرواز شب و ترانه ی آبی نور

مانند ستاره های خوابیده برفت

افسوس که آه من ندارد راهی

اسراردلم چو راز پوسیده برفت

ای عشق چرا تو خانه کردی اینجا

فریاد تو ایمان مرا چیده برفت

ای عشق برو که بی تو آسوده ترم

آن شادی من چو اشک باریده برفت...
دیدگاه ها (۳)

دست خودش نیستجمعه عطر نبودن داردبسان دختری با موهای بافته، ک...

تصور کن که بارونه پرنده داره میخونهمنم موهاتو می بافم می بوس...

نامه ای از خدا...ﻓﺮﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻡ !ﺑﺮﻭﻳﺪ ،ﻣﺜﻞ ﺁﺩﻡ ...

نصفه و نیمه بودن،بدجور ادمو اذیت میکنه مثل همین تلگرام،دیدین...

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینمبیا کز چشم بیمارت هزارا...

مرگ

فراز مردانی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط