رمان عشق مهربون من part:16
*ویو جنا*
دیدم مامانم یک سفره خیلی قشنگ آماده کرده که وسطش کیکه پر از خامه و شکلات چیزی که واقعا عاشقشم و غذای مورد علاقم رو هم درست کرده و کلی چیز دیگه وای بادیدن سفره ذوق مرگ شدم رفتم و مامانم رو محکم بغل کرد
بعد نشستیم کیک خوردیم بعدشم شاممونو خوردیم که دیگ من داشتم میترکیدم
مامانم رو روی لپش بوس کردم بعد سفره رو جمع کردم و
جنا:مامان تو کیک رو درست کردی؟
مامان:اره دیگ خودت میدونی بلدم کیک درست کنم
جنا:اره کیک های مامانم دست نیافتنی ان
ی شب بخیری گفتم و رفتم خوابیدم
(صبح ساعت ۷)
بیدار شدم لباس پوشیدم بعد زدم بیرون بعد ۲۰مین به شرکت رسیدم وسایلمو گذاشتم تو اتاق و یک سری کار ها داشتم که تا تمومشون کردم ساعت ۸:۲۰ شد
رفتم پیش رئیس که بهم گفت هروقت بهت گفتم بیا
برگشتم اتاقم و نشستم بقیه کارها رو کردم
*ویو جیمین*
بعد ۱۰ مین دختر رئیس شرکت دیور اومد بلند شدم بهش دست دادم بعد نشستیم
جیمین:چی میل دارید؟
دختره:ی هات چاکلت(با حالت لوس)
جیمین:اوکی
به جنا زنگ زدم و گفتم ی قهوه و ی هات چاکلت بیاره
ولی اصلا از این دختره خوشم نیومد اصلااا احساس خوبی بهش نداشتم
لباساش اصلا خوب نبود ی دامن کوتاه و یک نیم تنه پوشیده بود اصلا بزور میشه گفت لباس پوشیده اصلا خوشم نیومد
بعد ۵مین جنا اومد قهوه رو به من داد و هات چاکلت رو به دختره و از سر تا پا نگاش کرد
جنا:رئیس میتونم منم بمونم؟(جدی)
جیمین:خب چرا؟
جنا:شاید کمکی چیزی خواستید میتونم باشم و انجام بدم
جیمین:اوکی
خب بیاید جلسه رو شروع کنیم خانم...
دختره:کیم لینا هستم
جیمین:بله خانم کیم
لینا:میتونید با اسم کوچیکم هم صدام کنید(ازون حالت لوس چندشا)
جنا:بهتره برای رعایت احترام همدیگه با فامیل همو صدا بزنیم این طور بهتره
منم پارک جنا هستم دستیار آقای پارک
لینا:تو چرا دخالت میکنی؟کی بهت اجازه حرف زدن داده؟(ی ابرو زده بالا و چشم غره نگاهش میکنه)
جنا:با کامل احترامم میگم
یک، من برده شما نیستم
دو، ازونجایی که دستیار آقای پارک هستم حق اظهار نظر دارم
سه، اگه کسی قرار بود بهم دستوری بده شما نیستید بلکه رئیسم آقای پارک هست
لینا:هوی تو خودت رو کی فکر کردی که اینطوری باهام حرف بزنی؟
جنا:کسی که الان اومدید باهاش قرار داد ببندید
لینا:اشتباه نکن با تو نه با آقای پارک
جنا:ازونجایی که من دوست دختر آقای پارک هستم هرچی مطعلق به اونه مطعلق به منم هست
خوبه حداقل یاد گرفتید با فامیلش صداش بزنید
با تعجب به جنا نگاه میکردم همه حرفاش رو محکم و جدی میگفت اولین باره اینطور میدیدمش چرا یهو اینطور شد
بعدش گفت اون دوست دخترمه اما اینطور نیست چرا یهو اینطور گفت وای خدا
جیمین:اوکی بیاید جلسه رو شروع کنیم
جلسه رو شروع کردیم تقریبا ۳۰ مین گذشت که.
دیدم مامانم یک سفره خیلی قشنگ آماده کرده که وسطش کیکه پر از خامه و شکلات چیزی که واقعا عاشقشم و غذای مورد علاقم رو هم درست کرده و کلی چیز دیگه وای بادیدن سفره ذوق مرگ شدم رفتم و مامانم رو محکم بغل کرد
بعد نشستیم کیک خوردیم بعدشم شاممونو خوردیم که دیگ من داشتم میترکیدم
مامانم رو روی لپش بوس کردم بعد سفره رو جمع کردم و
جنا:مامان تو کیک رو درست کردی؟
مامان:اره دیگ خودت میدونی بلدم کیک درست کنم
جنا:اره کیک های مامانم دست نیافتنی ان
ی شب بخیری گفتم و رفتم خوابیدم
(صبح ساعت ۷)
بیدار شدم لباس پوشیدم بعد زدم بیرون بعد ۲۰مین به شرکت رسیدم وسایلمو گذاشتم تو اتاق و یک سری کار ها داشتم که تا تمومشون کردم ساعت ۸:۲۰ شد
رفتم پیش رئیس که بهم گفت هروقت بهت گفتم بیا
برگشتم اتاقم و نشستم بقیه کارها رو کردم
*ویو جیمین*
بعد ۱۰ مین دختر رئیس شرکت دیور اومد بلند شدم بهش دست دادم بعد نشستیم
جیمین:چی میل دارید؟
دختره:ی هات چاکلت(با حالت لوس)
جیمین:اوکی
به جنا زنگ زدم و گفتم ی قهوه و ی هات چاکلت بیاره
ولی اصلا از این دختره خوشم نیومد اصلااا احساس خوبی بهش نداشتم
لباساش اصلا خوب نبود ی دامن کوتاه و یک نیم تنه پوشیده بود اصلا بزور میشه گفت لباس پوشیده اصلا خوشم نیومد
بعد ۵مین جنا اومد قهوه رو به من داد و هات چاکلت رو به دختره و از سر تا پا نگاش کرد
جنا:رئیس میتونم منم بمونم؟(جدی)
جیمین:خب چرا؟
جنا:شاید کمکی چیزی خواستید میتونم باشم و انجام بدم
جیمین:اوکی
خب بیاید جلسه رو شروع کنیم خانم...
دختره:کیم لینا هستم
جیمین:بله خانم کیم
لینا:میتونید با اسم کوچیکم هم صدام کنید(ازون حالت لوس چندشا)
جنا:بهتره برای رعایت احترام همدیگه با فامیل همو صدا بزنیم این طور بهتره
منم پارک جنا هستم دستیار آقای پارک
لینا:تو چرا دخالت میکنی؟کی بهت اجازه حرف زدن داده؟(ی ابرو زده بالا و چشم غره نگاهش میکنه)
جنا:با کامل احترامم میگم
یک، من برده شما نیستم
دو، ازونجایی که دستیار آقای پارک هستم حق اظهار نظر دارم
سه، اگه کسی قرار بود بهم دستوری بده شما نیستید بلکه رئیسم آقای پارک هست
لینا:هوی تو خودت رو کی فکر کردی که اینطوری باهام حرف بزنی؟
جنا:کسی که الان اومدید باهاش قرار داد ببندید
لینا:اشتباه نکن با تو نه با آقای پارک
جنا:ازونجایی که من دوست دختر آقای پارک هستم هرچی مطعلق به اونه مطعلق به منم هست
خوبه حداقل یاد گرفتید با فامیلش صداش بزنید
با تعجب به جنا نگاه میکردم همه حرفاش رو محکم و جدی میگفت اولین باره اینطور میدیدمش چرا یهو اینطور شد
بعدش گفت اون دوست دخترمه اما اینطور نیست چرا یهو اینطور گفت وای خدا
جیمین:اوکی بیاید جلسه رو شروع کنیم
جلسه رو شروع کردیم تقریبا ۳۰ مین گذشت که.
۴.۵k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.