اتفاق ناگهانی با دوست صمیمی
اتفاق ناگهانی با دوست صمیمی
پارت ۱۵
ته اوه:دیشب ا/ت پیش جیمین بود!
لیلی:چی؟
ته اوه: دیشب ا/ت پیش جیمین بود
لیلی:پسره ی عوضی چطور تونست اینکار رو بکنه (🗿🗿)
ته اوه:برات مهمه؟ بالاخره که تو اصلا بهش حسی نداری فقط بخاطر پول باهاشی
لیلی:معلومه!
ته اوه:ولی...
لیلی: من با تو رابطه دارم.... فقط برای اینکه سرش کلاه بزارم.... حالا هم زمان خوبیه.... بیشترین چیزی که دوست داره ا/ته، پس....پس ازش میگیرمش!
ته اوه:چجوری
لیلی: اینجوری.......
ته اوه:اوه،بیبی عجب نقشه ای،افرین
لیلی:*لبخند*
(چند روز بعد)
ویو لیلی
از روز کشیدن نقشه ام تقریبا یه هفته میگذره، امشب باید عملی اش کنم
باید با جیمین قرار بزارم و بگم ا/ت هم بیاره چون باهاش کار مهمی دارم،و جیمین رو بپیچونم تا بره مثلا یه چیزی بگیره یا کلا از اونجا دور بشه بعد نقشه رو عملی میکنم!!!
به جیمین زنگ زدم
لیلی:الو؟ سلام جیمینی خوبی
جیمین: مرسی تو خوبی
لیلی:عالیم
خواستم بگم....امشب وقت داری بیای قرار؟ا/ت هم بیار... با ا/ت یه کاری دارم ...کار مهمیه
جیمین:باشه، ولی چرا به من میگی؟ با خودش برو
لیلی:آخه میترسم دعوا راه بندازه
جیمین:نه ا/ت از این آدما نیست
لیلی: الان داری ازش دفاع میکنی؟
جیمین:(یه کم سکوت میکنه) امشب ساعت چند ؟
لیلی: ساعت نه.....پارک (یه اسم پارک خودتون بگین:))
جیمین:باشه
( قطع کردن)
ویو لیلی
با اینکه اصلا جیمین رو دوست نداشتم.... ولی حرصم میگرفت وقتی اینجوری از ا/ت دفاع میکرد....ولی بیخیال شدم و رفتم خودمو سرگرم کردم توی یه جا:)))
( پارت های بعد ... یعنی خیلی بعد میفهمید منظورش کجاست)
ویو ا/ت
ساعت تقریبا ۴ جیمین بهم زنگ زد... گفت لیلی باهام یه کار مهم داره باید باهاش بیام پارک.....
گفتم اوکی و قطع کردم...آخه لیلی؟ اونم با من کار داره؟ مطمئنم بازم یه نقشه ی مسخره داره ولی بیخیال شدم و واسه ی خودم نشستم تلویزیون نگاه کردم
تا ساعت هشت تلویزیون دیدم و خوراکی خوردم رفتم یه حموم یک ربعه اومدم موهام رو خشک کردم و لباسم رو عوض کردم رفتم پایین میخواستم پیاده برم پارک،ولی دیدم جیمین با ماشینش جلو دره
جیمین: بیا بالا
ا/ت: جیمین از کی اینجایی؟
جیمین: مهم نیست بریم تا دیر نشده
___________
✨✨✨
میتونم بگم که کم کم داره تموم میشه این رمان:)
ناراحت نباشید سعی میکنم بیشترش تا مثلا ۱۹ یا ۱۸ پارت تمومش کنم شایدم بیشتر:)))
بابای ✨🫂
پارت ۱۵
ته اوه:دیشب ا/ت پیش جیمین بود!
لیلی:چی؟
ته اوه: دیشب ا/ت پیش جیمین بود
لیلی:پسره ی عوضی چطور تونست اینکار رو بکنه (🗿🗿)
ته اوه:برات مهمه؟ بالاخره که تو اصلا بهش حسی نداری فقط بخاطر پول باهاشی
لیلی:معلومه!
ته اوه:ولی...
لیلی: من با تو رابطه دارم.... فقط برای اینکه سرش کلاه بزارم.... حالا هم زمان خوبیه.... بیشترین چیزی که دوست داره ا/ته، پس....پس ازش میگیرمش!
ته اوه:چجوری
لیلی: اینجوری.......
ته اوه:اوه،بیبی عجب نقشه ای،افرین
لیلی:*لبخند*
(چند روز بعد)
ویو لیلی
از روز کشیدن نقشه ام تقریبا یه هفته میگذره، امشب باید عملی اش کنم
باید با جیمین قرار بزارم و بگم ا/ت هم بیاره چون باهاش کار مهمی دارم،و جیمین رو بپیچونم تا بره مثلا یه چیزی بگیره یا کلا از اونجا دور بشه بعد نقشه رو عملی میکنم!!!
به جیمین زنگ زدم
لیلی:الو؟ سلام جیمینی خوبی
جیمین: مرسی تو خوبی
لیلی:عالیم
خواستم بگم....امشب وقت داری بیای قرار؟ا/ت هم بیار... با ا/ت یه کاری دارم ...کار مهمیه
جیمین:باشه، ولی چرا به من میگی؟ با خودش برو
لیلی:آخه میترسم دعوا راه بندازه
جیمین:نه ا/ت از این آدما نیست
لیلی: الان داری ازش دفاع میکنی؟
جیمین:(یه کم سکوت میکنه) امشب ساعت چند ؟
لیلی: ساعت نه.....پارک (یه اسم پارک خودتون بگین:))
جیمین:باشه
( قطع کردن)
ویو لیلی
با اینکه اصلا جیمین رو دوست نداشتم.... ولی حرصم میگرفت وقتی اینجوری از ا/ت دفاع میکرد....ولی بیخیال شدم و رفتم خودمو سرگرم کردم توی یه جا:)))
( پارت های بعد ... یعنی خیلی بعد میفهمید منظورش کجاست)
ویو ا/ت
ساعت تقریبا ۴ جیمین بهم زنگ زد... گفت لیلی باهام یه کار مهم داره باید باهاش بیام پارک.....
گفتم اوکی و قطع کردم...آخه لیلی؟ اونم با من کار داره؟ مطمئنم بازم یه نقشه ی مسخره داره ولی بیخیال شدم و واسه ی خودم نشستم تلویزیون نگاه کردم
تا ساعت هشت تلویزیون دیدم و خوراکی خوردم رفتم یه حموم یک ربعه اومدم موهام رو خشک کردم و لباسم رو عوض کردم رفتم پایین میخواستم پیاده برم پارک،ولی دیدم جیمین با ماشینش جلو دره
جیمین: بیا بالا
ا/ت: جیمین از کی اینجایی؟
جیمین: مهم نیست بریم تا دیر نشده
___________
✨✨✨
میتونم بگم که کم کم داره تموم میشه این رمان:)
ناراحت نباشید سعی میکنم بیشترش تا مثلا ۱۹ یا ۱۸ پارت تمومش کنم شایدم بیشتر:)))
بابای ✨🫂
۸.۸k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.