🌼 خاطرات شهید ابراهیم همت🌼
🌼 خاطرات شهید ابراهیم همت🌼
🔅 موضوع: هر چه اصرار کردیم ،نخورد
راوی : باقر شیبانی
نشسته بودیم و حاجی طرح مانور را می گفت. من آهسته به "محمد عبادیان " گفتم : " حاجی ما شام نخوردیم ."
آن زمان ،بعضی وقت ها وضع مان که خوب می شد ،تن ماهی می خوردیم.آن شب شام" سبزی پلو "بود. عبادیان بلافاصله اشاره کرد ،دو بشقاب سبزی پلو برای ما آوردند. دو تا تن ماهی هم آوردند.من شروع کردم به خوردن. حاجی هم تن ماهی را باز کرد ،ریخت روی غذایش ،لقمه ی دوم رو قورت نداده بودم که حاجی قبل از خوردن قاشق اول ،یک دفعه از عبادیان پرسید : " حاجی بسیجی ها شام چی داشتند؟ "
عبادیان گفت: " همین سبزی پلو بود." همت دوباره پرسید: "تن ماهی هم داشتند؟ "
عبادیان گفت : " نه ، تن را فردا می دهیم ؛ یعنی امشب سبزی پلو دادیم و فردا ناهار تن می دهیم."
تا حاجی این را شنید، قاشق را برگرداند.گفتم : " چرا برگرداندی ؟" گفت : " منم فردا تن می خورم." هر چه اصرار کردیم به حاجی ،نخورد.
🌹 کانال مکتب الشهدا🌹
@maktab_o_shohada
🔅 موضوع: هر چه اصرار کردیم ،نخورد
راوی : باقر شیبانی
نشسته بودیم و حاجی طرح مانور را می گفت. من آهسته به "محمد عبادیان " گفتم : " حاجی ما شام نخوردیم ."
آن زمان ،بعضی وقت ها وضع مان که خوب می شد ،تن ماهی می خوردیم.آن شب شام" سبزی پلو "بود. عبادیان بلافاصله اشاره کرد ،دو بشقاب سبزی پلو برای ما آوردند. دو تا تن ماهی هم آوردند.من شروع کردم به خوردن. حاجی هم تن ماهی را باز کرد ،ریخت روی غذایش ،لقمه ی دوم رو قورت نداده بودم که حاجی قبل از خوردن قاشق اول ،یک دفعه از عبادیان پرسید : " حاجی بسیجی ها شام چی داشتند؟ "
عبادیان گفت: " همین سبزی پلو بود." همت دوباره پرسید: "تن ماهی هم داشتند؟ "
عبادیان گفت : " نه ، تن را فردا می دهیم ؛ یعنی امشب سبزی پلو دادیم و فردا ناهار تن می دهیم."
تا حاجی این را شنید، قاشق را برگرداند.گفتم : " چرا برگرداندی ؟" گفت : " منم فردا تن می خورم." هر چه اصرار کردیم به حاجی ،نخورد.
🌹 کانال مکتب الشهدا🌹
@maktab_o_shohada
۱.۸k
۲۲ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.