نطفه من یک حادثه بود

نطفه من یک حادثه بود
تولدی اتفاقی
‌ و بر حسب عادت زندگی‌ را ادامه دادم
مادرم بچه نمی‌‌خواست
پدرم پسر می‌‌خواست
و من شاعر شدم
و کمی‌ دیوانه

امروز نوشتم
زندگی‌ چیزی نیست جز سراب
هر چند آبادانی هزار هزار

نوشتم
غروب را فراموش کن
دل به گرگ و میش سحر ببند

و باز آخرین سطر ، مثل هر بار دیگر ، هزار بار نوشتم
دنبالِ ریشه‌هایِ این غریب در هیچ کجایِ زندگی‌ نباش
کودکی من حتی محله هم نداشت

تناقض نیست
اینها انعکاس روح شاعری است که با کمی‌ تاخیر به دنیا آمد
دیدگاه ها (۱)

هدیه اَم از تولّدگِریه بودخَندیدن را تو به مَن آموختیسَنگ بو...

ﺑــﻪ ﮐــﺴﯽ ﺑـﯿـﺸــﺘـﺮ ﺍﺯ ﺩﻭﺑــﺎﺭ ﺯﻧــﮓ ﻧــﺰﻥ ،ﻭ ﺑــﻪ ﭘـﯿــﺎﻡ...

‍ رَبَّنَا 🙏 آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خ...

‍ نیایش صبحگاهی 🌺 🍃 🌺 خدایا🙏 در این یکشنبه پاییزیی 🍁 🍂 ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط