می ترسم رها می شوم
می ترسم رها می شوم
می ترسم
می خواهم بلند شوم
اما یکی دستانم را از پشت بسته
تکه ام
تکه هایم به طرز وحشتناکی درد می کنند
می خوابم مانند گذشته
می روم تا چند روز به تماشای رقص خیال
رقص قوی سفید با چشمان سیاهش
و بی انتهای یک افق سرد
بیدار میشوم
در بلندای سرم سقفیست آبی
خیره می شوم
در آن آبی بی انتها تو را می بینم
که خندان می آیی به سوی من
من دستت را نخواهم گرفت
بلند می شوم
و آب سردی را روی سرم خالی می کنم
اتاق را نگاه می کنم
همه جا خالیست
من تنهایم
و دستانم از حقیقت پر شده و سنگینی می کند
و تمام
خداحافظ
ای خاطره ی دل انگیز
(:
نویسنده:سارا.د
#سارا_د
می ترسم
می خواهم بلند شوم
اما یکی دستانم را از پشت بسته
تکه ام
تکه هایم به طرز وحشتناکی درد می کنند
می خوابم مانند گذشته
می روم تا چند روز به تماشای رقص خیال
رقص قوی سفید با چشمان سیاهش
و بی انتهای یک افق سرد
بیدار میشوم
در بلندای سرم سقفیست آبی
خیره می شوم
در آن آبی بی انتها تو را می بینم
که خندان می آیی به سوی من
من دستت را نخواهم گرفت
بلند می شوم
و آب سردی را روی سرم خالی می کنم
اتاق را نگاه می کنم
همه جا خالیست
من تنهایم
و دستانم از حقیقت پر شده و سنگینی می کند
و تمام
خداحافظ
ای خاطره ی دل انگیز
(:
نویسنده:سارا.د
#سارا_د
۸.۷k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.