پارت ۴
پارت ۴
بعد از نیم ساعت که داشت نا امید میشد ، پاشد تا از کلاب بره اما با دیدن دختر مورد نظرش با یه تیپ اسپرت و کلاه روی سرش که اجازه دیدن چشمای درشتش رو به یونگی نمیداد برگشت و نشست سر جاش تا دوباره بتونه دختر زیباشو تماشا کنه
𝙅𝙞𝙣 𝙝𝙤𝙤
با رسیدن به کلاب بازم با خوردن اون بوی مورد علاقم به مشامم، لبخندم پررنگ تر شد
بوی سیگار و الکل رو بیشتر آدما دوست ندارن ولی من عاشق این دوتا بوعم و ترکیب این دوتا به نظرم فوقولاده میشه.
ادمای کمتری نسبت به دیشب تو کلاب بود و این واسم خوب بود چون از جاهای شلوغ متنفر بودم.
نشستم روی یکی از صندلی ها و گوشیم رو برداشتم
بعد از حس کردن یکی که جلوم وایساده باشه سرمو از گوشی برداشتم و با چانگ سو روبه رو شدم
_ دیر کردم؟
+ نه...فقط بشین و نقش تو بگو
_چه خشن
و پوکر نگام کرد
+اونجوری نگام نکن حوصله ندارم!!
_اوکی.... ببین نقشم خیلی سادست اولش ادمام به اون و شیش تا دوستاش که باهم تو یه ویلا زندگی میکنن....
حرفشو قطع کردم
+کی و شیش تا دوستاش؟
_مین یونگی
+اها ادامه بده
_آدمام به اونا حمله میکنن و اونارو بی صدا میدزدن و تو میری و اونا رو نجات میدی تا اعتماد شونو به دست بیاری
+یعنی میخوای نقش بازی کنیم و مثلا تو و من دشمن همیم؟
_ دقیقا . و بعد از اون اتفاق تو هر روز مراقبشون باش و اعتمادشون رو به دست بیار و باهاشون دوست شو تا بعدش راحت تر بتونیم اون فردی که من میخوام رو بکشیم.
+اون وقت تو چی کار میکنی؟
بعد از نیم ساعت که داشت نا امید میشد ، پاشد تا از کلاب بره اما با دیدن دختر مورد نظرش با یه تیپ اسپرت و کلاه روی سرش که اجازه دیدن چشمای درشتش رو به یونگی نمیداد برگشت و نشست سر جاش تا دوباره بتونه دختر زیباشو تماشا کنه
𝙅𝙞𝙣 𝙝𝙤𝙤
با رسیدن به کلاب بازم با خوردن اون بوی مورد علاقم به مشامم، لبخندم پررنگ تر شد
بوی سیگار و الکل رو بیشتر آدما دوست ندارن ولی من عاشق این دوتا بوعم و ترکیب این دوتا به نظرم فوقولاده میشه.
ادمای کمتری نسبت به دیشب تو کلاب بود و این واسم خوب بود چون از جاهای شلوغ متنفر بودم.
نشستم روی یکی از صندلی ها و گوشیم رو برداشتم
بعد از حس کردن یکی که جلوم وایساده باشه سرمو از گوشی برداشتم و با چانگ سو روبه رو شدم
_ دیر کردم؟
+ نه...فقط بشین و نقش تو بگو
_چه خشن
و پوکر نگام کرد
+اونجوری نگام نکن حوصله ندارم!!
_اوکی.... ببین نقشم خیلی سادست اولش ادمام به اون و شیش تا دوستاش که باهم تو یه ویلا زندگی میکنن....
حرفشو قطع کردم
+کی و شیش تا دوستاش؟
_مین یونگی
+اها ادامه بده
_آدمام به اونا حمله میکنن و اونارو بی صدا میدزدن و تو میری و اونا رو نجات میدی تا اعتماد شونو به دست بیاری
+یعنی میخوای نقش بازی کنیم و مثلا تو و من دشمن همیم؟
_ دقیقا . و بعد از اون اتفاق تو هر روز مراقبشون باش و اعتمادشون رو به دست بیار و باهاشون دوست شو تا بعدش راحت تر بتونیم اون فردی که من میخوام رو بکشیم.
+اون وقت تو چی کار میکنی؟
۱۰.۴k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.