دایی مامانم

دایی مامانم،
همیشه بد اخلاق بود،بازنش بد رفتاری میکرد،بچه هاش،نوه هاش،یه‌روز به مامان بزرگم وقتی بچه بودم گفتم:مامانی، چرا دایی ممد همیشه بداخلاق؟؟
مامانیم گفت:محمد از اول اینجوری نبود،اون خیلی خوب بود ولی از اون جایی شروع شد که اون عاشق شد.
متعجب گفتم:دایی ممدو عشق،یعنی عاشق زندایی فاطمه بود؟؟(زندایی مامانم)
خندید وگفت :نه اون عاشق یکی دیگه از دخترای روستا به نام سکینه شد،باهم ازدواج کردن،محمد دیوونش بود،هر کاری براش میکرد،ولی بعد یک سال سکینه خیانت کرد، واز محمد طلاق گرفت؛محمد هر کاری برا برگردوندننش کرد ولی نشد،از اون روز به بعد روز به روز بد اخلاق تر شد تا سید ننه(مامان مامانبزرگم که مرده) برا محمد آستین بالا زدو زن گرفت،ولی محمد هیچ وقت خوب نشد...
خیلی گذشت پنج روز پیش زندایی فاطمه مرد،دایی ممدم زجه میزد ،طوری گریه میکرد انگار عاشقش بود ولی نه اون عذاب وجدان داشت آخه تا همون لحظه مرگ با زندایی قهر بود.
نمیدونم دایی چطوری میخواد جواب زندایی رو بده ولی، من تاقبل از اینکه داستان دایی ممدو بدونم همیشه قضاوت میکردم و بهش میگفتم سنگ دل،ولی الان که داستانشو میدونم ‌‌‌...
فقط میخوام بگم آدما رو ترک نکنید چون هم به اون فرد آسیب می‌رسه هم به اطرافیانش...
واینکه سنگ ترین قلب ها یکروزی عاشق ترین بودن❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹
دیدگاه ها (۱)

من باور نمیکنم💔💔

چرا نمییای؟؟

فیک عشق ابدی

پارت ۱۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط