غزل گفتن برای تو به غیر از روسیاهی نیست
به غیر از بغض و گریه، برایم هیچ راهی نیست
نشستی گرچه پهلویم ، ولی از عشق نگاهی نیست
امید زندگانی می شود دور از دلم هر روز
شبیه باد پاییزی که گاهی هست و گاهی نیست
بیابانی ست چهار سویم و من تشنه تر از تشنه
ببار ای ابر باران خیز که ما را دیگر آبی نیست
غمی قلبم را میخورد از گشنگی عمریست-
که قتل پیکر فرسوده من اشتباهی نیست
به جرم یک تفس با تو عمری ست که می میرم
به غیر از عاشقت بودن مرا دیگر گناهی نیست
غزل گفتن بدون تو مرا رسوای عالم کرد
غزل گفتن برای تو به غیر از روسیاهی نیست
نشستی گرچه پهلویم ، ولی از عشق نگاهی نیست
امید زندگانی می شود دور از دلم هر روز
شبیه باد پاییزی که گاهی هست و گاهی نیست
بیابانی ست چهار سویم و من تشنه تر از تشنه
ببار ای ابر باران خیز که ما را دیگر آبی نیست
غمی قلبم را میخورد از گشنگی عمریست-
که قتل پیکر فرسوده من اشتباهی نیست
به جرم یک تفس با تو عمری ست که می میرم
به غیر از عاشقت بودن مرا دیگر گناهی نیست
غزل گفتن بدون تو مرا رسوای عالم کرد
غزل گفتن برای تو به غیر از روسیاهی نیست
۶.۳k
۲۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.