تکرارِعادلانه...
#تکرارِعادلانه...
چشمهایت کهربای دور من است
گر چه دستهایت را در دستهایم ندارم!
اما هنوز خاطراتت تمام قد کنارم ایستاده اند!
هنوز هم خواهم نگاشت از چشمهایت
تا غزلهای دیروز!
وقت بسیار است برای عاشق شدن
اما علاقه ی شدید قلب را چه کنم؟
هر جا خاطرت ، یادت و نگاهت هست
به یادم باش
و بدان!
با یادت تنها می مانم
تا شبی کنار باران تو را میان تالار شقایقها ملاقات کنم
ساده انگار شده ام چندیست
میان قاصدکها پرواز میکند افکارم
تا تو را شاید بیابد و نگاهی ز نگاهت بردارد
ببرد تا شهر جنون و آغشته به خیال ناب
ببرد تا شهر خوبیها و محبتی مطبوع گردد
آنگاه ببرد ناز نگاهت
تمامم را
و اینک ستودنیست چند خط نگاهت
و چه سرودنیست شاه بیت کمی صدایت
اکنون غزلها را استوار بر چند بیت مثنوی خواهم سرود!
و چه غزل نابی می شود آنگاه که دوبیتی را آرام باشم!
و سپید ذهن من است
خاکستری نخواهم نوشت
سپید آرام من است
و چه تکرار عادلانه ایست یاد نگاهت!
♡♡♡
#بهوسعتیکاتاق!
چشمهایم از نبودنت کنارم
پر از بلور است
نگاهم خیره به هر چه از اطرافم عبور میکند
یا ایستاده مرا نظاره گر است
ساعتهایم می روند
به مسیر غصه های نبودنت
و سنگلاخ راه
همه بهانه ای برای گریستنم
میان تنهاییست
بهانه ها همانند برگریز پاییز
راه و بی راه در پی هم
برای گریستنم در نوبت ایستاده اند
نوبت!
و هر لحظه نبودنت
بدون نوبت می آید
آشناست!
نیازی به نوبت نیست
برگها هم سکوت اختیار کرده اند
صدایت آرامم میکند
و بهانه ها ...
حضورت را کنارم احساس میکنم
آری
بهترینم !
آغوشمم همیشه پذیرای وجود همچو برگ گلت میماند
و اینها لحظه ای از دور شدنت
به وسعت یک اتاق بود!!!
نبودنت چه خواهد کرد!؟
پ ♡ ن
هنوز هم زیباست
آن گاه که گاهی خاطرات را
میان فراموشی عمد!
مرور میکنم
و باز فراموشی عمد!
مرور
و باز هم عمداً
فراموشی عمد را تکرار میکنم
حتما پندار تو!
چه کاریست این تکرار!؟
اما عمداً تکرار میکنم!
چشمهایت کهربای دور من است
گر چه دستهایت را در دستهایم ندارم!
اما هنوز خاطراتت تمام قد کنارم ایستاده اند!
هنوز هم خواهم نگاشت از چشمهایت
تا غزلهای دیروز!
وقت بسیار است برای عاشق شدن
اما علاقه ی شدید قلب را چه کنم؟
هر جا خاطرت ، یادت و نگاهت هست
به یادم باش
و بدان!
با یادت تنها می مانم
تا شبی کنار باران تو را میان تالار شقایقها ملاقات کنم
ساده انگار شده ام چندیست
میان قاصدکها پرواز میکند افکارم
تا تو را شاید بیابد و نگاهی ز نگاهت بردارد
ببرد تا شهر جنون و آغشته به خیال ناب
ببرد تا شهر خوبیها و محبتی مطبوع گردد
آنگاه ببرد ناز نگاهت
تمامم را
و اینک ستودنیست چند خط نگاهت
و چه سرودنیست شاه بیت کمی صدایت
اکنون غزلها را استوار بر چند بیت مثنوی خواهم سرود!
و چه غزل نابی می شود آنگاه که دوبیتی را آرام باشم!
و سپید ذهن من است
خاکستری نخواهم نوشت
سپید آرام من است
و چه تکرار عادلانه ایست یاد نگاهت!
♡♡♡
#بهوسعتیکاتاق!
چشمهایم از نبودنت کنارم
پر از بلور است
نگاهم خیره به هر چه از اطرافم عبور میکند
یا ایستاده مرا نظاره گر است
ساعتهایم می روند
به مسیر غصه های نبودنت
و سنگلاخ راه
همه بهانه ای برای گریستنم
میان تنهاییست
بهانه ها همانند برگریز پاییز
راه و بی راه در پی هم
برای گریستنم در نوبت ایستاده اند
نوبت!
و هر لحظه نبودنت
بدون نوبت می آید
آشناست!
نیازی به نوبت نیست
برگها هم سکوت اختیار کرده اند
صدایت آرامم میکند
و بهانه ها ...
حضورت را کنارم احساس میکنم
آری
بهترینم !
آغوشمم همیشه پذیرای وجود همچو برگ گلت میماند
و اینها لحظه ای از دور شدنت
به وسعت یک اتاق بود!!!
نبودنت چه خواهد کرد!؟
پ ♡ ن
هنوز هم زیباست
آن گاه که گاهی خاطرات را
میان فراموشی عمد!
مرور میکنم
و باز فراموشی عمد!
مرور
و باز هم عمداً
فراموشی عمد را تکرار میکنم
حتما پندار تو!
چه کاریست این تکرار!؟
اما عمداً تکرار میکنم!
۴۹۹
۲۳ آذر ۱۴۰۳