جاده های زمستانی!
#جادههایزمستانی!
در جاده سرد زمستان نرسیده به غروب آفتاب آرزوهایم
سر پیچها با تمام سرعت ، حماقتهایم را می برم
احساس تو به من دروغی بیش نبود
درون ماشین گرمای مطبوعی دارد
اما گداخته ای بیش شده ام
شیشه های حضورت را خواهم شکست
سرمای زمستان هم آرامم نخواهد کرد
اما همچنان میروم
تنها
موسیقی را با همان صدای کم گوش میدهم
همانگونه که دوست داشتنی بود لحظه هایمان
اما محکومی به فراموش شدن از جاده های زیبای ! زندگیم
شاید همین جمله ، زیبای زندگیم
احساس تو را بار دیگر حتی به دروغ به سمتم روانه سازد
اما انگار من محکومم به فراموش کردنت
اما انگار من محکومم به فراموشی
اما انگار من محکومٌ به...
اما انگار من
اما انگار
اما
انگار
دوستت دارم
و میان همه ی اینها
همه ی شهر بر سر شاد بودنم شرطها دارند!
اما
غمیگین بودنم را شرطی نیست!
و در عبور واژه ها
کلمات افسرده بودند
فلسفه ی واج ها به کنار
تک واژه ها رقصان
همانند کلمات مردم این شهر عریان
میخواندند
عبورم را
و در همین سکوت محض شهر بود
که ناپدید شدنم قصه های شب شد
چراغها افروخته بودند
برف می آید پدید
و در کوچه های خیال تنها راه میرفتم
آهسته
و شاد بودنم را شبانگاه تمرین میکردم
اما روز که می شد سیاه قلمی بیش نبود!
و مه آلوده ی راه را دوست دارم
شاید زمانی قدم زده بودم
و خاطراتم را به خاطر بسپار
شاید روزگاری اینجا قدم زده ام
و بوی نگاهم بر سنگ فرشهای سرد نبودنت هنوز جاری بود!
پ ♡ ن
من علیهِ تو اعلانِ عشق میدهم
علیه تو اعلانِ صلح میدهم
علیهِ تو اعلانِ اشتیاق میدهم
علیه تو اعلانِ عفو میدهم
بیهیچ پشیمانی
چرا که من جسمم را و روحم را به تو بخشیدم...
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکِبندر
#ویسگون
در جاده سرد زمستان نرسیده به غروب آفتاب آرزوهایم
سر پیچها با تمام سرعت ، حماقتهایم را می برم
احساس تو به من دروغی بیش نبود
درون ماشین گرمای مطبوعی دارد
اما گداخته ای بیش شده ام
شیشه های حضورت را خواهم شکست
سرمای زمستان هم آرامم نخواهد کرد
اما همچنان میروم
تنها
موسیقی را با همان صدای کم گوش میدهم
همانگونه که دوست داشتنی بود لحظه هایمان
اما محکومی به فراموش شدن از جاده های زیبای ! زندگیم
شاید همین جمله ، زیبای زندگیم
احساس تو را بار دیگر حتی به دروغ به سمتم روانه سازد
اما انگار من محکومم به فراموش کردنت
اما انگار من محکومم به فراموشی
اما انگار من محکومٌ به...
اما انگار من
اما انگار
اما
انگار
دوستت دارم
و میان همه ی اینها
همه ی شهر بر سر شاد بودنم شرطها دارند!
اما
غمیگین بودنم را شرطی نیست!
و در عبور واژه ها
کلمات افسرده بودند
فلسفه ی واج ها به کنار
تک واژه ها رقصان
همانند کلمات مردم این شهر عریان
میخواندند
عبورم را
و در همین سکوت محض شهر بود
که ناپدید شدنم قصه های شب شد
چراغها افروخته بودند
برف می آید پدید
و در کوچه های خیال تنها راه میرفتم
آهسته
و شاد بودنم را شبانگاه تمرین میکردم
اما روز که می شد سیاه قلمی بیش نبود!
و مه آلوده ی راه را دوست دارم
شاید زمانی قدم زده بودم
و خاطراتم را به خاطر بسپار
شاید روزگاری اینجا قدم زده ام
و بوی نگاهم بر سنگ فرشهای سرد نبودنت هنوز جاری بود!
پ ♡ ن
من علیهِ تو اعلانِ عشق میدهم
علیه تو اعلانِ صلح میدهم
علیهِ تو اعلانِ اشتیاق میدهم
علیه تو اعلانِ عفو میدهم
بیهیچ پشیمانی
چرا که من جسمم را و روحم را به تو بخشیدم...
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکِبندر
#ویسگون
۱.۸k
۱۲ آذر ۱۴۰۳