داستان های باور نکردنی یک برانداز از ماجرای دستگیری دیروز
داستانهای باور نکردنی یک برانداز از ماجرای دستگیری دیروزش:
یه خانمی بود اسمش سرهنگ بود به من گفت تو رو میکشم یهو دیدم روی صندلی گشت ارشاد هستم این خانم دستشو گذاشت رو گلوی من و هی میگفت میکشمت میکشمت ... من اول شکه بودم نمیدونستم داره چه اتفاقی میوفته ...به خودم اومدم دیدم نه واقعا داره خفم میکنه بعدش من شروع کردم به دفاع از خودم 😂😂😂
چی شد پس چرا یهو داستان تموم شد ؟ قرار بود بکشنت پس چرا یهو فرداش آزاد شدی ؟ :)))
یه خانمی بود اسمش سرهنگ بود به من گفت تو رو میکشم یهو دیدم روی صندلی گشت ارشاد هستم این خانم دستشو گذاشت رو گلوی من و هی میگفت میکشمت میکشمت ... من اول شکه بودم نمیدونستم داره چه اتفاقی میوفته ...به خودم اومدم دیدم نه واقعا داره خفم میکنه بعدش من شروع کردم به دفاع از خودم 😂😂😂
چی شد پس چرا یهو داستان تموم شد ؟ قرار بود بکشنت پس چرا یهو فرداش آزاد شدی ؟ :)))
۴.۴k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.