به برگشتن فکرمی کنم ...
#بهبرگشتنفکرمیکنم...
آخرین روزی که تو این شهر لجن از خواب پامیشم
پی خورشید میگردم
آسمونخراشا آسمونِ این خراب شده رو گرفتن!
آخرین روزی که صورتم تو این آب لجن میشورم
ریش کسی میزنم که دیگه نمیشناسمش
تو راهرو موشا جولون میدن
دماغم بهم میگه آشغالا دارن تو کوچه میگندن
از طبقهی پایین صدای زرزره بچّه میاد!
آخرین روزی که این صدا به گوشم میخوره
من برمیگردم شهر خودمون
آخرین روزی که تو این هوای سربی نفس میکشم
از ترافیک ذلّه میشم
دنیا رُ خاکستری میبینم
آخرین روزی که قهوهم وایستاده میخورم
به آدمای غریبهیی که دارن میرن سر کار
لبخند میزنم
این شهر لعنتی هیچّی بهم نداده!
خستهام
خستهتر از اونم که بخوام بازم با این شهر بجنگم
من برمیگردم شهر خودمون!
آخرین روزی که لباسکار روغنیم میپوشم
سر کار ساعت میزنم!
فردا فلنگ میبندم میرم طرفای غروب
لم میدم کنار رادیو و تو خیال
دختر آوازه خونی که صداش پخش میشه رُ میبوسم
من اینجا رو تختم دراز کشیدم خیره موندنم به سقف،
از طبقهی پایین صدای جیغ بلند میشه و
نمیدونم کجای رؤیام غلط از آب در اومده!
این آخرین روزی که
به برگشتن فکر میکنم...
💔💔💔
#شاعرراستگوید...
خواهم به رنج خویش گریه ساز کنم و تو را گویم
تا دوستم بداری . از برایم گریه ساز کنی
به شامگاه بلبلان،
با خنجر، با بوسه با تو.
خواهم کشت یگانه شاهد را
به جرم گُل کُشی و
نشاندم به زاری و خوی کردنم
بر انبوه جاودان سخت گندم.
آنجا که کاستی نگیرد هرگز شعاع تابناک
دوستت دارم، دوستم داری،
فروزان به نور کهن آفتاب و دیرینه ماه.
آنجا که مرا هیچ ندهی و تو را هیچ نخواهم
چون به مرگ وانهم، آنجا که نه بر جای است هر چیز
نه حتی سایهای بَهر پیکر پریشانی...
پ ♡ ن
آیا ماجرای دایی مرا شنیده اید ؟
دایی من همیشه تنها بود
خیلی هم زیاد گریه می کرد
همه می گفتند علتش این است که هیچ وقت عاشق نشده
بعد دایی ام عاشق شد
اما حالا بازهم گریه می کند
چون می ترسد معشوقش ترکش کند
حالا نمی دانم عاشق بودن بهتر است یا عاشق نبودن ؟
#بندرعباس
#هرمزگانِزیبا
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکِبَندِر
آخرین روزی که تو این شهر لجن از خواب پامیشم
پی خورشید میگردم
آسمونخراشا آسمونِ این خراب شده رو گرفتن!
آخرین روزی که صورتم تو این آب لجن میشورم
ریش کسی میزنم که دیگه نمیشناسمش
تو راهرو موشا جولون میدن
دماغم بهم میگه آشغالا دارن تو کوچه میگندن
از طبقهی پایین صدای زرزره بچّه میاد!
آخرین روزی که این صدا به گوشم میخوره
من برمیگردم شهر خودمون
آخرین روزی که تو این هوای سربی نفس میکشم
از ترافیک ذلّه میشم
دنیا رُ خاکستری میبینم
آخرین روزی که قهوهم وایستاده میخورم
به آدمای غریبهیی که دارن میرن سر کار
لبخند میزنم
این شهر لعنتی هیچّی بهم نداده!
خستهام
خستهتر از اونم که بخوام بازم با این شهر بجنگم
من برمیگردم شهر خودمون!
آخرین روزی که لباسکار روغنیم میپوشم
سر کار ساعت میزنم!
فردا فلنگ میبندم میرم طرفای غروب
لم میدم کنار رادیو و تو خیال
دختر آوازه خونی که صداش پخش میشه رُ میبوسم
من اینجا رو تختم دراز کشیدم خیره موندنم به سقف،
از طبقهی پایین صدای جیغ بلند میشه و
نمیدونم کجای رؤیام غلط از آب در اومده!
این آخرین روزی که
به برگشتن فکر میکنم...
💔💔💔
#شاعرراستگوید...
خواهم به رنج خویش گریه ساز کنم و تو را گویم
تا دوستم بداری . از برایم گریه ساز کنی
به شامگاه بلبلان،
با خنجر، با بوسه با تو.
خواهم کشت یگانه شاهد را
به جرم گُل کُشی و
نشاندم به زاری و خوی کردنم
بر انبوه جاودان سخت گندم.
آنجا که کاستی نگیرد هرگز شعاع تابناک
دوستت دارم، دوستم داری،
فروزان به نور کهن آفتاب و دیرینه ماه.
آنجا که مرا هیچ ندهی و تو را هیچ نخواهم
چون به مرگ وانهم، آنجا که نه بر جای است هر چیز
نه حتی سایهای بَهر پیکر پریشانی...
پ ♡ ن
آیا ماجرای دایی مرا شنیده اید ؟
دایی من همیشه تنها بود
خیلی هم زیاد گریه می کرد
همه می گفتند علتش این است که هیچ وقت عاشق نشده
بعد دایی ام عاشق شد
اما حالا بازهم گریه می کند
چون می ترسد معشوقش ترکش کند
حالا نمی دانم عاشق بودن بهتر است یا عاشق نبودن ؟
#بندرعباس
#هرمزگانِزیبا
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#چوکِبَندِر
۱۰۴.۶k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳