رمان رویای من

رمان رویای من

پارت ۴۱

ارسلان، حالا چطوری به دیانا بگم آخه پسر تو مرض داری اخه وای حالا فردا بهش یجوری میگم

دیانا، از خونه مامان راه افتادم رفتم سمت خونه خودم دوباره باز گیر داده بود به خواستگار و عروسی و دوماد و اینجور داستانا هی ارزوشه دیگه رسیدم خونه وسیله هایی که خریده بودم و چیدم تو کمد روی تخت دراز کشیدم یعنی قراره من با کی ازدواج کنم من چه فکر های مزخرفی میکنم هوف بخواب دیانا فردا برم دانشگاه یا نرم میرم ول کن

ارسلان، روی تخت دراز کشیده بودم فکر میکردم که چرا به بابا گفتم حالا چطوری به دیانا بگم

......فردا .......

ارسلان، دیرم شده بود سری یه قهوه درست کردم تا آماده شم بخورم سوار ماشین شدم توی چهاراه یکی از پست زد به ماشین

دیانا، دیرم شده بود سریع لباسامو پوشیدم نسشتم تو ماشین گاز ماشینو گرفتم رسیدم به چهاراه با یه ماشین تصادف کردم سرم تقریبا محکم خورد به فرمون ولی اهميت ندادم پیاده شدم

ببخشید یدونه بود فردا بیشتر میدم
دیدگاه ها (۱۷)

رمان رویای من پارت ۴۲ارسلان، چیکار میکنی خان..... اون که دی...

رمان رویای من پارت ۴۴ارسلان، مهم نیستش بیا بریم دکتر الان ای...

پارت ها داخل کامنت. بچه ها حمایت کم شده اگه اینطوری پیش...

پارت ها داخل کامنت برو بخون. بچه ها کامنت رو لایک کنید ...

رمان بغلی من پارت ۱۲۱و۱۲۲و۱۲۳ارسلان: محکم گوشه ای از ل*شو بو...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت ۸۴رسلان: تک خنده ای کردم و خدافظی کردیم گو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط