تکپارتی
[تکپارتی]
[از تهیونگ ]
【قرار بود کشته بشی ولی من را عاشق خودت کردی】
♡☆
(تهیونگ یه رئیس پلیس هست که مدت هاست دنبال یه مافیا میگرده ولی فعلا تا اینجا فهمیده که اون مافیا زن هست و بهترین مافیایی هست که میشه پیدا کرد.)
یه روز تهیونگ مثل همیشه توی خانه نشسته بوده و با کامپیوتر دنبال اون مافیا میگشته که یهو یکی در خانه اش را میزنه . تهیونگ پا میشه و در را براش باز میکنه که با یه دختر حدودا ۲۳ ساله مواجه میشه که یه ماسک هم زده .
تهیونگ. بله؟کارت؟
ات. نمیخوای دعوتم کنی خانه؟
تهیونگ،. حرفت را بگو من چرا باید دعوتت کنم خانه؟
ات. مدت هاس دنبالمی ها!
تهیونگ. نمیگی کی؟
ات. خب شابد اگه اینجوری بگم بفهمی من همون مافیا زنم که یه ساله دنبالم!
تهیونگ.زر نزن اون چرا باید بیاد دن در یه پلیس؟
ات. خب بزار فکر کنم.....
تهیونگ دست ات را کنید داخل خانه و در را بست
تهیونگ. فقط خفه شو و یجا بشین تا به همکارام زنگ بزنم
ات. وایسا آخه با یه مهمون اینجوری رفتار نمیکنن که
تهیونگ. خفه بابا اومدی دم خانه من میگی مافیام ؟ بعد آخه احمق کودوم مافیایی میاد خودش را تحویل میده؟
ات. خودت خفه شو! تو نمیفهمی!میگم بیا یه دقیقه بشین! زود زنگ میزنی به همکارت؟ باشه زنگ بزن اصلا هر کاری میخوای بکن!(بغض)
تهیونگ. چته تو؟
ات. میگم نمیفهمی...(توی چشماش پر آب شد)
تهیونگ . بشین! (عصبی ولی یکم اروم)
ات نشست و از تو کیفش چند تا کاغذ در آورد
و روی میز گزاشت و یهو زد زیر گریه
تهیونگ کاغذ ها را برداشت
تهیونگ. چته تو ؟ اینا چین؟
روی کاغذ چند تا نوشته بود با اثر انگشت و اعتراف که مافیاست
تهیونگ.هی هی جدی تو! تو اون مافیای عوضی؟
ات. آره منم من همون مافیای عوضی ام! (جدی ولی با چشمای گریون)
تهیونگ.وای ..چیزی خوردی؟ مستی؟ آخه مگه میشه بیای و اعتراف کنی و بعد تازه گریه هم کنی؟
ات. من به خاطر چیز های دیگه ای گریه میکنند
تهیونگ . تو که دستگیر شدی ولی برام جالبه بدونم با چه امیدی اومدی اینجا..
ات. من من
تهیونگ.تو؟
ات. ولش کن .
تهیونگ. بلاخره که زیر شکنجه ها بهم میگی!
ات. واسه چی شکنجه؟؟اومدم خودم را تحویل دادم دیگه
تهیونگ . شاید نقشه داری خب!
ات . میخوای بدونی چرا اومدم خانه ی تو و بهت گفتم مافیام؟
تهیونگ. بگو!
ات. ببخشید (بغض)
ات. من من عاشقت شدم(گریه )
تیهونگ.چی میگی؟
ات . یه روز رئیسم به من گفت بیام و تو را بکشم و منم وقتی خواب بودی توی خانه ی تو بودم و چاقو را زیر گلوت گرفتم ولی ولی لعنتی نمیتونستم این کار را کنم(گریه) من واقعا واقعاا عاشقت شدم عاشق حرفایی که توی اخبار زدی عاشق چهره ت عاشق همه چی!(گریه )
تهیونگ. زر نزن،
ات. اگه به عشق در نگاه اول اعتقاد داشته باشی میفهمی چی میگم تو تنها کسی هستی که وقتی دیدمش چشمام گرد شد و قلبم شروع به تپیدن کرد!
تو تنها کسی هستی که حاضرم زندانی بشم ولی هر روز ببینمش . حاضرم اعدام بشم ولی به دست اون!
تو تنها کسی هستی که به خاطرش حاضرم شغلم را از دست بدم .(گریههه)
تهیونگ. هی هی اروم باش !
تهیونگ. لعنت بهت آروم باش
ات. نمیتونم آروم باشم میدونم دسوتم نداری ولی چیکار کنم آخه نمیتونم نمیتونن از دسوت داشتنت دست بردارم.
تهیونگ. جدی اون روز منو دیدی و نکشتی؟
ات. فکر میکنی من دارم الکی میگم؟ آخه مگه میشه ؟ باشه باورم نکن...
تهیونگ. هی هی آروم باش میفهمم! من عشق نگاه اول را درک میکنم ولی آخه تو یه مافیایی! من پلیس! اصلا جور نیست!
ات. من من نمیخوام نمیخوام مافیا باشم! به خاطر تو! ولی آخه این کافی نیست که تو کلا منو دوست نداری آخه کودوم آدمی عاشق کسی میشه که یهو پیداش میشه ؟(گریه)
تهیونگ. زود قضاوت نکن! مگه خودت یهو عاشق نشدی؟
ات. چی؟
تهیونگ دست های ات را گرفت و لب هاش را بوسید
و بعد از چند دقیقه ول کرد
ات. این این چی بود ؟
تهیونگ. از کجا معلوم،شاید یه روز هم من تا دم خانه ی تو اومده بودم برای کشتنت ولی چون ازت خوشم اومد سعی کردم فراموشت کنم و الکی بگم که پیداش نکردم ،هوم؟!
[از تهیونگ ]
【قرار بود کشته بشی ولی من را عاشق خودت کردی】
♡☆
(تهیونگ یه رئیس پلیس هست که مدت هاست دنبال یه مافیا میگرده ولی فعلا تا اینجا فهمیده که اون مافیا زن هست و بهترین مافیایی هست که میشه پیدا کرد.)
یه روز تهیونگ مثل همیشه توی خانه نشسته بوده و با کامپیوتر دنبال اون مافیا میگشته که یهو یکی در خانه اش را میزنه . تهیونگ پا میشه و در را براش باز میکنه که با یه دختر حدودا ۲۳ ساله مواجه میشه که یه ماسک هم زده .
تهیونگ. بله؟کارت؟
ات. نمیخوای دعوتم کنی خانه؟
تهیونگ،. حرفت را بگو من چرا باید دعوتت کنم خانه؟
ات. مدت هاس دنبالمی ها!
تهیونگ. نمیگی کی؟
ات. خب شابد اگه اینجوری بگم بفهمی من همون مافیا زنم که یه ساله دنبالم!
تهیونگ.زر نزن اون چرا باید بیاد دن در یه پلیس؟
ات. خب بزار فکر کنم.....
تهیونگ دست ات را کنید داخل خانه و در را بست
تهیونگ. فقط خفه شو و یجا بشین تا به همکارام زنگ بزنم
ات. وایسا آخه با یه مهمون اینجوری رفتار نمیکنن که
تهیونگ. خفه بابا اومدی دم خانه من میگی مافیام ؟ بعد آخه احمق کودوم مافیایی میاد خودش را تحویل میده؟
ات. خودت خفه شو! تو نمیفهمی!میگم بیا یه دقیقه بشین! زود زنگ میزنی به همکارت؟ باشه زنگ بزن اصلا هر کاری میخوای بکن!(بغض)
تهیونگ. چته تو؟
ات. میگم نمیفهمی...(توی چشماش پر آب شد)
تهیونگ . بشین! (عصبی ولی یکم اروم)
ات نشست و از تو کیفش چند تا کاغذ در آورد
و روی میز گزاشت و یهو زد زیر گریه
تهیونگ کاغذ ها را برداشت
تهیونگ. چته تو ؟ اینا چین؟
روی کاغذ چند تا نوشته بود با اثر انگشت و اعتراف که مافیاست
تهیونگ.هی هی جدی تو! تو اون مافیای عوضی؟
ات. آره منم من همون مافیای عوضی ام! (جدی ولی با چشمای گریون)
تهیونگ.وای ..چیزی خوردی؟ مستی؟ آخه مگه میشه بیای و اعتراف کنی و بعد تازه گریه هم کنی؟
ات. من به خاطر چیز های دیگه ای گریه میکنند
تهیونگ . تو که دستگیر شدی ولی برام جالبه بدونم با چه امیدی اومدی اینجا..
ات. من من
تهیونگ.تو؟
ات. ولش کن .
تهیونگ. بلاخره که زیر شکنجه ها بهم میگی!
ات. واسه چی شکنجه؟؟اومدم خودم را تحویل دادم دیگه
تهیونگ . شاید نقشه داری خب!
ات . میخوای بدونی چرا اومدم خانه ی تو و بهت گفتم مافیام؟
تهیونگ. بگو!
ات. ببخشید (بغض)
ات. من من عاشقت شدم(گریه )
تیهونگ.چی میگی؟
ات . یه روز رئیسم به من گفت بیام و تو را بکشم و منم وقتی خواب بودی توی خانه ی تو بودم و چاقو را زیر گلوت گرفتم ولی ولی لعنتی نمیتونستم این کار را کنم(گریه) من واقعا واقعاا عاشقت شدم عاشق حرفایی که توی اخبار زدی عاشق چهره ت عاشق همه چی!(گریه )
تهیونگ. زر نزن،
ات. اگه به عشق در نگاه اول اعتقاد داشته باشی میفهمی چی میگم تو تنها کسی هستی که وقتی دیدمش چشمام گرد شد و قلبم شروع به تپیدن کرد!
تو تنها کسی هستی که حاضرم زندانی بشم ولی هر روز ببینمش . حاضرم اعدام بشم ولی به دست اون!
تو تنها کسی هستی که به خاطرش حاضرم شغلم را از دست بدم .(گریههه)
تهیونگ. هی هی اروم باش !
تهیونگ. لعنت بهت آروم باش
ات. نمیتونم آروم باشم میدونم دسوتم نداری ولی چیکار کنم آخه نمیتونم نمیتونن از دسوت داشتنت دست بردارم.
تهیونگ. جدی اون روز منو دیدی و نکشتی؟
ات. فکر میکنی من دارم الکی میگم؟ آخه مگه میشه ؟ باشه باورم نکن...
تهیونگ. هی هی آروم باش میفهمم! من عشق نگاه اول را درک میکنم ولی آخه تو یه مافیایی! من پلیس! اصلا جور نیست!
ات. من من نمیخوام نمیخوام مافیا باشم! به خاطر تو! ولی آخه این کافی نیست که تو کلا منو دوست نداری آخه کودوم آدمی عاشق کسی میشه که یهو پیداش میشه ؟(گریه)
تهیونگ. زود قضاوت نکن! مگه خودت یهو عاشق نشدی؟
ات. چی؟
تهیونگ دست های ات را گرفت و لب هاش را بوسید
و بعد از چند دقیقه ول کرد
ات. این این چی بود ؟
تهیونگ. از کجا معلوم،شاید یه روز هم من تا دم خانه ی تو اومده بودم برای کشتنت ولی چون ازت خوشم اومد سعی کردم فراموشت کنم و الکی بگم که پیداش نکردم ،هوم؟!
- ۳۰۹
- ۳۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط