{گناهکار}💜🤍 pat 15::

دیانا:به سمت اتاق داشتم میرفتم که
نیکا:از دست و همش گرفتم کشیدم عقب،
ولم بده نیکاااااااا
هیس ،بردمش تو اتاق،،،
معلومه چیکار می‌کنی
اره،اون داره ازم سو استفاده میکرد،مفهمی،اون عوضییی،
باشع،اروم باش،،
اع دختر اومد
رفتم بیرون چپ چپ بهش نگاه کردم،
سارا:هی،تو حواست به ارسلانم باشه،درست کار کنین،
هه،گمشو
نیکا:دیانااااا،
چی گفتی تو دختر
گفتم فقط گمشووووو؟
ولت نمیکنم فردا می‌بینمت بهت معلوم میکنم
برو ،پختره بد ریخت،
نیکا:دیانا،اروم،
رفتم تو اتاق نشستم رو تخت چرا واسه من این پسره اینقدر مهمه،اع
نیکا:دیانا،زیاد عصبانی نشو،
میخوام بخوابم
اع،الان زوده،
برو بیرون نیکا،
باشع،یک ساعت گذشت و شأم ارسلان بردم اتاق در زدم
کیه،
منم ارباب،نیکام،
بیا،
سلام،غذاتون رو میز گذاشتم،
ساعت چنده،
۹
به دیانا بگو بیاد من کجام اصلا ،کی اینجا بود،
ام سارا،
چییییییییی،
سارا دیگه مگه یادتون نمیاد،
نه،لال نبودی که ،
ا..رباب،من
دیانا،کو میگم کحاستتتت
نیکا😳😦😦😶😶😶
دیدگاه ها (۲۰)

🤍💜{گناهکار} pat 16::

{گناهکار}💜🤍 pat 17:

{گناهکار}🤍💜 pat 14:

{گناهکار}🤍💜 pat'13:

زور و عشق پارت ۳

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط