داشت می رفت.بی دلیل و بی توضیح! سر قرار آخر بودیم. نگام ک
داشت میرفت.بیدلیل و بیتوضیح! سر قرار آخر بودیم. نگام کرد. گفت نمیخوای هیچی بگی؟ چیزی نداشتم بگم. تصمیمش قطعی بود. بیاختیار گفتم: امیدوارم یه روز عمیقاً بفهمی با من چیکار کردی... بعد از شش سال دیروز بهم پیام داد. نوشته بود: کاش هر نفرینی میکردی جز اون جملهی آخر! ناراحت شدم براش اما خب چه میشه کرد، دنیا خیلی گِرده. واسه همین میگم مراقبِ خاطراتی که برای آدما میسازی باش! بدترین یادآوری وقتیه که بلایی سرت میاد و ناخودآگاه یاد آدمی میفتی که یه روزی اون بَلا رو سرش آورده بودی...
۴.۷k
۰۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.