فیک فرندز
ساعت ۱۲ شب بود*
سوزی و یورا دوباره دعوا کرده بودن
سوزی که اعصابش خورد بود نشسته بود روی مبل و داشت توی گوشیش میچرخید*
یورا هم توی اتاق بود*
ویو سوزی : نیم ساعت داشتیم دعوا میکردیم سر اینکه نمیفهمه دوستش دارم...هوففف خدایا..الان دقیقا داره تو اتاق چه غلطی میکنه..
ویو یورا : همش میگه دوستت دارم..از کجا مطمئن باشم..اه..اعصابم خورده..
یکم میرم بیرون...
یورا از اتاق اومد بیرون*
سوزی نگاهش کرد*
& یورا ؟ چرا آماده شدی؟؟ جایی میری؟
/ ا..اره میرم بیرون..زود میام..
& این وقت شب؟؟؟
/ اره..خب دیگه خدافظ..
ویو یورا :
دیدم سوزی گوشیش رو پرت کرد روی مبل و اومد سمتم...
یورا : چ..چیه..میخوام..ب..برم..بیرون..
ویو راوی :
سوزی دست یورا رو از روی دستگیره در برداشت و در رو قفل کرد*
یورا : چ..چیکار میکنی..
سوزی : تو هیچ جا نمیری دارلینگ
منم خیلی دوستت دارم فهمیدی؟؟؟؟
یورا : و..ولی..
سوزی محکم یورا رو بغل کرد جوری که یورا حرفش رو قطع کرد و خودش رو توی بغل سوزی رها کرد و از بوی عطر توت فرنگی سوزی که همیشه روی همه ی لباساش بود لذت برد و چشماش رو بست*
یورا : منم دوستت دارم..
سوزی و یورا دوباره دعوا کرده بودن
سوزی که اعصابش خورد بود نشسته بود روی مبل و داشت توی گوشیش میچرخید*
یورا هم توی اتاق بود*
ویو سوزی : نیم ساعت داشتیم دعوا میکردیم سر اینکه نمیفهمه دوستش دارم...هوففف خدایا..الان دقیقا داره تو اتاق چه غلطی میکنه..
ویو یورا : همش میگه دوستت دارم..از کجا مطمئن باشم..اه..اعصابم خورده..
یکم میرم بیرون...
یورا از اتاق اومد بیرون*
سوزی نگاهش کرد*
& یورا ؟ چرا آماده شدی؟؟ جایی میری؟
/ ا..اره میرم بیرون..زود میام..
& این وقت شب؟؟؟
/ اره..خب دیگه خدافظ..
ویو یورا :
دیدم سوزی گوشیش رو پرت کرد روی مبل و اومد سمتم...
یورا : چ..چیه..میخوام..ب..برم..بیرون..
ویو راوی :
سوزی دست یورا رو از روی دستگیره در برداشت و در رو قفل کرد*
یورا : چ..چیکار میکنی..
سوزی : تو هیچ جا نمیری دارلینگ
منم خیلی دوستت دارم فهمیدی؟؟؟؟
یورا : و..ولی..
سوزی محکم یورا رو بغل کرد جوری که یورا حرفش رو قطع کرد و خودش رو توی بغل سوزی رها کرد و از بوی عطر توت فرنگی سوزی که همیشه روی همه ی لباساش بود لذت برد و چشماش رو بست*
یورا : منم دوستت دارم..
۹.۵k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.