شبی بیادماندنی از
شبی بیادماندنی از
روزهای دلتنگی ،همان روزها
که باهیچ کس وهیچ چیزی آرام
نمیگرفتم ،
من به تمام وجودم بدهکارم وشرمسارم برای آنهمه ظلمی که کردم درحقشان ،دست خودم نبود،خدا بهترمیداندنمیدانم اسمش خودخواهی است ،تعهداست ،وفاداریست یاحماقت ،همینقدرمیدانم که حسی در وجودم مدام نهیبم میزد ،همان وقتهایی که نگاهی به نگاهم خیره میشد ومن روی میتابیدم،همان وقتهاکه دستهایی بسویم دراز میشدبرای شروع یک آشنایی ومن نادیده میگرفتم ، خدای من بهترمیداندکه من هیچوقت آدمی نبودم که هوسبازباشم ودرفکرفریب دیگران هرگز به کسی که حسی نداشتم قولی ندادم ورفتاری نکردم که آزارببیندشایدبه وقت جوانی رنگ وبویی داشتم اما دیگرچیزی نمانده در من که کسیراشیفته کندنمیدانم شاید
گوشه گیری ودرخیال فرو رفتن ها یا دزدکی درمیان جمع قطره اشکی ریختن ،ویا بغض های گاه وبیگاهم ترحم دیگران را برانگیخته باشد ودلیل توجهشان ازروی انسانیت وبزرگواریشان بوده ولی به تمام باورهایم بدون ذره ای خودبرتربینی یاازاین قبیل چیزها دلیل امتناع ودوریم ازدیگران بوده باشدمن کوچکتر وبی ادعاترازاین حرفاهستم دیگران را قبول یا رد کنم تنهادلیل بی توجهیم بخدا سوگنداین است که ظرف وجودی من تنها میتوانددرگیریکنفرباشدوبس ، هرچندکه من باتمام وجودم دریافتم که افرادی چون من امروزه جذابیتی ندارند،متاسفانه اندک ادمهای باقی مانده چون من که نمیتوانند مانندامروزیهایی که هرلحظه شان بایکی سپری میشودبرای کسی جذابیتی ندارن زیرا امروزه همه عادت کردن مدام در اضطراب واسترس این باشند که مباداموردخیانت قراربگیرند اگربرایشان محیط ارام وبی دغدغه ای فراهم کنی تا در ارامش کامل باشندخیلی زود برایشان تکراری ویکنواخت میشوی ومیرسدروزی که تودراوج دلبستگی برای هرچه بهتروزیباترشدن آینده چشم ودلت را ازتمام دنیا میبری ودرنهایت عاشقی به دورانداخته میشوی آنچنان که روزی هزارباربمیری وجانت تمام نشود
واین قصه سالهابه درازا بکشد تاازتوهیچ باقی نماند...
سالهاعمرت به باد برود وتویکروزبخودت بیایی وبفهمی که کسی که تورابخواهد همانجایی که رهایت کردبه انتطارتومیماند،خودت را بازیچه وسبب خنده وتفریح دیگران نکن توجانت رافدایشان کردی وتمام بود ونبودت را وانگ بی عرزگی خوردی
روزهای دلتنگی ،همان روزها
که باهیچ کس وهیچ چیزی آرام
نمیگرفتم ،
من به تمام وجودم بدهکارم وشرمسارم برای آنهمه ظلمی که کردم درحقشان ،دست خودم نبود،خدا بهترمیداندنمیدانم اسمش خودخواهی است ،تعهداست ،وفاداریست یاحماقت ،همینقدرمیدانم که حسی در وجودم مدام نهیبم میزد ،همان وقتهایی که نگاهی به نگاهم خیره میشد ومن روی میتابیدم،همان وقتهاکه دستهایی بسویم دراز میشدبرای شروع یک آشنایی ومن نادیده میگرفتم ، خدای من بهترمیداندکه من هیچوقت آدمی نبودم که هوسبازباشم ودرفکرفریب دیگران هرگز به کسی که حسی نداشتم قولی ندادم ورفتاری نکردم که آزارببیندشایدبه وقت جوانی رنگ وبویی داشتم اما دیگرچیزی نمانده در من که کسیراشیفته کندنمیدانم شاید
گوشه گیری ودرخیال فرو رفتن ها یا دزدکی درمیان جمع قطره اشکی ریختن ،ویا بغض های گاه وبیگاهم ترحم دیگران را برانگیخته باشد ودلیل توجهشان ازروی انسانیت وبزرگواریشان بوده ولی به تمام باورهایم بدون ذره ای خودبرتربینی یاازاین قبیل چیزها دلیل امتناع ودوریم ازدیگران بوده باشدمن کوچکتر وبی ادعاترازاین حرفاهستم دیگران را قبول یا رد کنم تنهادلیل بی توجهیم بخدا سوگنداین است که ظرف وجودی من تنها میتوانددرگیریکنفرباشدوبس ، هرچندکه من باتمام وجودم دریافتم که افرادی چون من امروزه جذابیتی ندارند،متاسفانه اندک ادمهای باقی مانده چون من که نمیتوانند مانندامروزیهایی که هرلحظه شان بایکی سپری میشودبرای کسی جذابیتی ندارن زیرا امروزه همه عادت کردن مدام در اضطراب واسترس این باشند که مباداموردخیانت قراربگیرند اگربرایشان محیط ارام وبی دغدغه ای فراهم کنی تا در ارامش کامل باشندخیلی زود برایشان تکراری ویکنواخت میشوی ومیرسدروزی که تودراوج دلبستگی برای هرچه بهتروزیباترشدن آینده چشم ودلت را ازتمام دنیا میبری ودرنهایت عاشقی به دورانداخته میشوی آنچنان که روزی هزارباربمیری وجانت تمام نشود
واین قصه سالهابه درازا بکشد تاازتوهیچ باقی نماند...
سالهاعمرت به باد برود وتویکروزبخودت بیایی وبفهمی که کسی که تورابخواهد همانجایی که رهایت کردبه انتطارتومیماند،خودت را بازیچه وسبب خنده وتفریح دیگران نکن توجانت رافدایشان کردی وتمام بود ونبودت را وانگ بی عرزگی خوردی
۲.۹k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.