بدترین کار این است وارد رابطهای میشوی و به عمد کسی را وا

بدترین کار این است وارد رابطه‌ای میشوی و به عمد کسی را وابسته خودت میکنی، برایش از آینده حرف می‌زنی و روزهای خوب و خوش را ترسیم میکنی زمان می‌گذرد خوشحالی، او خوشحال‌تر. ولی یکهو که ماجرا گرم شد و آن طرف دوم ماجرا حسابی‌ توی رابطه غرق شد، یادت می‌افتد بودن توی رابطه هزار و یک مسئولیت دارد، هزارو یک تعهد دارد، ترس می‌افتد توی جانت لابد

که یکهو از یک جائی سرد میشوی و به آن نفر دوم که شبیه ماهی توی ماهیتابه دارد جلز و ولز می‌کند هم یک کلمه نمی‌گویی چه مرگت است،
تماس‌ها را درست جواب نمی‌دهی، پیام‌ها را بی پاسخ می‌گذاری، فکر میکنی آن نفر دوم هم مثل خودت یکهو می‌فهمد تو چه آدم بزدل و ترسویی هستی و اصلاً عین خیالش نیست و می‌رود سراغ نفر دیگر و آینده دیگری که برایش ترسیم شود. ولی آن نفر دوم شده است گاه شب و روز خواب نداشته است که بفهمد تو چه مرگت است،
بیمار شده است،
افسرده شده است،
پیغام پشت پیغام می‌رود و می‌آید ولی خب شما چپیده‌ای توی پیله‌ات و به گمانت داری کار درستی میکنی و زمان هم همه چیز را حل خواهد کرد!
نه عزیز من آن نفر دوم نه ربات است
نه یک ماشین قابل برنامه ریزی مجدد،
خنج می‌خورد روی احساسش و ممکن است
جای آن خنج بماند تا ابد.

کاش آن‌قدر جربزه داشتیم عینهو آدم می‌گفتیم چه مرگمان است. و از آن بهتر قبل از اینکه کسی را وابسته کنیم به این روزها هم فکر کنیم...
دیدگاه ها (۷)

گفتم ببخشین میشه تماشات کنم؟ گفت دیوونه‌ای؟ گفتم بله. گفت خو...

و ما همان دلتنگهای هميشه خواهيم ماند. نسلی كه عمری همنشين ان...

ميگم شازده به نظرت يكی رو دوست داشته باشي بهتره يا يكی دوستت...

شنبه، از خودت بیزاری چون جمعه نتوانستی صدایش را بشنوی. یکشنب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط