*وقتی رییس مافیا عاشقت میشه....*
*وقتی رییس مافیا عاشقت میشه....*
*پارت ۲۱*
ا/ت: یو..نهیی هق اون ....اون داره میکشه
کوک: م..من نمیزارم مطمئن باش
از خودتش جدات کرد و خم شد اشکات و پاک کردی
کوک: داشتی کجا میرفتی
ا/ت: ه...هیجا
کوک: ا/ت به من دروغ نگو
ا/ت:.......
کوک: به من بگو
ا/ت: می...خواستم فرار کنم
کوک: چرا
ا/ت: اون میخواد بکشش
کوک: کیو
ا/ت: بچمو
کوک: چییییی
ا/ت: یواش .....من حامله ام
کوک:واقعا
ا/ت: هممم
کوک:اون چی میخواد
ا/ت: میخو...اد سقطش کنم....
کوک: و تو نمیخوای و میخوای فرار کنی
ا/ت: ا...اره تو بهش میگی
کوک: ن......کمکت میکنم تو تنها حتی ۱۰ مترم نمیتونی دور شی
ا/ت کوک و بغل کرد کوکم همینطور
ا/ت:ممنون
بعد چن مین
کوک دستت و گرفت و از اونجا درو شدین
***هفت سال بعد
تهیون: مامان باز که داری گریه میکنی
میاد سمتت و چونتو میگره و صوتت با دستای کوچولوش قاب میگره
تهیون: گریه نکن مامان منم گریه میکنم ها
ا/ت: عزیز دلم
دستاتو بردی سمت صورتش
ا/ت:تو هیچ وقت نباید گریه کنی باشه
تهیون سرش و تکون داد توهم یه لبخندی اومد روی لبات .....
الان هفت ساله که میگذره رو تهیون تازگیا ۶ سالش شده .....جونگ کوک هر چند وقت یه بار بهم سر میزنه و هوامو داره ...خیلی مراقبمه اگع اون نبود ....فک نکنم یه روزم دوام میاوردم ....اولاش جیمین خیلی دنبالم گشت ولی با فکر جونگ کوک الان ۶ ساله که ندیدمش و اون دنبالمون نگشت ....اون فکر میکنه من مردم با اینکه مافیای قوی و رو دستش کسی نیس ....ولی اون به کوک اعتماد داره و وقتی کوک گفت که من مردم اونم باور کرد جوگ کوک میگه از اون جیمینی که بود بدتر شده وحشی تر شده میگه که به هیچکس رحم نمیکنه.....
ا/ت: میخوای بریم پارکی(یه جور عادت بچگی به پارک های کوچیک میگه پارکی)
تهیون:اهمم ....عمو جونگ کوک نمیاد
ا/ت: اون کار داره بعدا باهامون میاد
تهیون: نمیخوام اون قول داد که من و ببره بیرون ولی نیومد
ا/ت: عزیزه دلم عمو جونگ کوک سرش شلوغه بعدن باهامون میاد بیا بریم هوم؟
تهیون: نمیخوامممم من عمو کوک و میخوامم
ا/ت:ولی...
تهیون زد زیر گریه
ا/ت: عشق مامان واسه چی گریه میکنی اخه .....میخوای زنگ بزنم به عمو کوک
تهیون:(با دستای کوچولوش اشکشو پاک کرد و دماغشو کشید بالا)میشه؟
ا/ت: اره چرا نمیشه
......
کوک ویو
اهههههه بالاخره تموم شد گردنم گرفت
کوک با دستش گردنشو گرفت و ماساژ داد که صدای زنگ گوشیش بلند شد اهههه این کیه دیگ
گوشیه و برداشت و نگاه کرد....یه لبخند رو لبش اومد و بعد جواب داد
کوک: الوو
تهیون: الوو عمو کوک
کوک: جونم عمو جون
تهیون: نمیای پیشم
کوک خندید و گفت: معلومه که میام
تهیون: خب پاشو بیا دیگ🙁
کوک: الان بیام😐
تهیون: اره با مامانم میخوام برم پارتی
کوک:چییییی پارتیی
تهیون: اره دیگه
کوک: گوشی و بده مامانت سریع
تهیون: باشه
بعد گوشی و داد دست تو......
*پارت ۲۱*
ا/ت: یو..نهیی هق اون ....اون داره میکشه
کوک: م..من نمیزارم مطمئن باش
از خودتش جدات کرد و خم شد اشکات و پاک کردی
کوک: داشتی کجا میرفتی
ا/ت: ه...هیجا
کوک: ا/ت به من دروغ نگو
ا/ت:.......
کوک: به من بگو
ا/ت: می...خواستم فرار کنم
کوک: چرا
ا/ت: اون میخواد بکشش
کوک: کیو
ا/ت: بچمو
کوک: چییییی
ا/ت: یواش .....من حامله ام
کوک:واقعا
ا/ت: هممم
کوک:اون چی میخواد
ا/ت: میخو...اد سقطش کنم....
کوک: و تو نمیخوای و میخوای فرار کنی
ا/ت: ا...اره تو بهش میگی
کوک: ن......کمکت میکنم تو تنها حتی ۱۰ مترم نمیتونی دور شی
ا/ت کوک و بغل کرد کوکم همینطور
ا/ت:ممنون
بعد چن مین
کوک دستت و گرفت و از اونجا درو شدین
***هفت سال بعد
تهیون: مامان باز که داری گریه میکنی
میاد سمتت و چونتو میگره و صوتت با دستای کوچولوش قاب میگره
تهیون: گریه نکن مامان منم گریه میکنم ها
ا/ت: عزیز دلم
دستاتو بردی سمت صورتش
ا/ت:تو هیچ وقت نباید گریه کنی باشه
تهیون سرش و تکون داد توهم یه لبخندی اومد روی لبات .....
الان هفت ساله که میگذره رو تهیون تازگیا ۶ سالش شده .....جونگ کوک هر چند وقت یه بار بهم سر میزنه و هوامو داره ...خیلی مراقبمه اگع اون نبود ....فک نکنم یه روزم دوام میاوردم ....اولاش جیمین خیلی دنبالم گشت ولی با فکر جونگ کوک الان ۶ ساله که ندیدمش و اون دنبالمون نگشت ....اون فکر میکنه من مردم با اینکه مافیای قوی و رو دستش کسی نیس ....ولی اون به کوک اعتماد داره و وقتی کوک گفت که من مردم اونم باور کرد جوگ کوک میگه از اون جیمینی که بود بدتر شده وحشی تر شده میگه که به هیچکس رحم نمیکنه.....
ا/ت: میخوای بریم پارکی(یه جور عادت بچگی به پارک های کوچیک میگه پارکی)
تهیون:اهمم ....عمو جونگ کوک نمیاد
ا/ت: اون کار داره بعدا باهامون میاد
تهیون: نمیخوام اون قول داد که من و ببره بیرون ولی نیومد
ا/ت: عزیزه دلم عمو جونگ کوک سرش شلوغه بعدن باهامون میاد بیا بریم هوم؟
تهیون: نمیخوامممم من عمو کوک و میخوامم
ا/ت:ولی...
تهیون زد زیر گریه
ا/ت: عشق مامان واسه چی گریه میکنی اخه .....میخوای زنگ بزنم به عمو کوک
تهیون:(با دستای کوچولوش اشکشو پاک کرد و دماغشو کشید بالا)میشه؟
ا/ت: اره چرا نمیشه
......
کوک ویو
اهههههه بالاخره تموم شد گردنم گرفت
کوک با دستش گردنشو گرفت و ماساژ داد که صدای زنگ گوشیش بلند شد اهههه این کیه دیگ
گوشیه و برداشت و نگاه کرد....یه لبخند رو لبش اومد و بعد جواب داد
کوک: الوو
تهیون: الوو عمو کوک
کوک: جونم عمو جون
تهیون: نمیای پیشم
کوک خندید و گفت: معلومه که میام
تهیون: خب پاشو بیا دیگ🙁
کوک: الان بیام😐
تهیون: اره با مامانم میخوام برم پارتی
کوک:چییییی پارتیی
تهیون: اره دیگه
کوک: گوشی و بده مامانت سریع
تهیون: باشه
بعد گوشی و داد دست تو......
۵۳.۰k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.