شهیدی که چشم برزخی داشت!
شهیدی که چشم برزخی داشت!
مادر شهـید:
با مـجروح شدن پسرم محمّدحسین، برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم، نمی دانستم در کدام اتاق بستری است.
در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا این جا!
وارد اتاق شدم. خودش بود. محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند!
بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟
امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!
@Lianpars
مادر شهـید:
با مـجروح شدن پسرم محمّدحسین، برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم، نمی دانستم در کدام اتاق بستری است.
در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا این جا!
وارد اتاق شدم. خودش بود. محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند!
بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟
امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد!
@Lianpars
۷۶۴
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.