هیچ چیز، هیچ چیز اهمیت نداشت و من خوب می دانستم چرا، او ه
هیچچیز، هیچچیز اهمیت نداشت و من خوب میدانستم چرا، او هم میدانست چرا. در تمام این زندگیِ پوچی که سر کرده بودم، از آن تهِ تهِ آیندهام، از آن سر سالهایی که هنوز نیامده بودند، همیشه یک نَفَس تیره بهطرفم میآمد، نَفَس تیرهای که سر راهش هر چیزی را که آن موقع به من وعده میدادند بیتفاوت میکرد، وعدههایی برای سالهایی که هیچ واقعیتر از سالهایی نبودند که همین حالا زندگیشان میکردم.
۱.۳k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.