شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را جدا کرد، زیرش به برگ
دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری
کادوپیچش کردن.
اما وقتی به تهش رسید و برگها
تمام شد متوجه شد، که چیزی توی اون برگها مجموعه ای از این برگهاست.
داستان زندگی هم مثل همین کلم است.
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق
می زنیم و فکر می کنیم چیزی
اونور روزها پنهان شده،
در حالیکه همین روزها آن چیزیست
که باید دریابیم و درکش کنیم و
چقدر دیر می فهمیم که بیشتر
غصه هایی که خوردیم،
نه خوردنی بود نه پوشیدنی،
فقط دور ریختنی بود.
زندگی، همین روزهایست که
منتظر گذشتنش هستیم.
اولین برگش را جدا کرد، زیرش به برگ
دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری
کادوپیچش کردن.
اما وقتی به تهش رسید و برگها
تمام شد متوجه شد، که چیزی توی اون برگها مجموعه ای از این برگهاست.
داستان زندگی هم مثل همین کلم است.
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق
می زنیم و فکر می کنیم چیزی
اونور روزها پنهان شده،
در حالیکه همین روزها آن چیزیست
که باید دریابیم و درکش کنیم و
چقدر دیر می فهمیم که بیشتر
غصه هایی که خوردیم،
نه خوردنی بود نه پوشیدنی،
فقط دور ریختنی بود.
زندگی، همین روزهایست که
منتظر گذشتنش هستیم.
۳.۰k
۲۳ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.