آخرین بطری مشروبش رو هم تموم کرد
آخرین بطری مشروبش رو هم تموم کرد
یادش نمیاد این چندمین بطری بود
شمارششون از دستش در رفته بود
میخواست برای چند دیقه هم ک شده ذهنشو خالی از هرچیزی کنه و اونو فراموش کنه و بره تو دنیای فراموشی
بلند شد و تلو تلو خوران رفت سمت اتاقش و رو تختش عین جنازه ها افتاد
همینطور ک رو تختش غلط میزد تا سرمای تختش رو حس کنه ی چیزی زیر سرش پیدا کرد
دستشو دراز کرد و برش داشت
و سعی کرد چشاشو باز کنه تا بتونه ببینه اون چیزی ک زیر سرش اذیتش میکرد چی بود
با دیدن عکس اون انگار مستی از سرش پرید و سریع رو تخت نشست
انگار با دیدن اون عکس ی چیزی قلبش رو فشار میداد
سریع ب قلبش چنگ زد
و سعی کرد بغضشو قورت بده
این عکس رو یادش نمیاد کی از تو کشویی ک پر بود از یادگاری های اون بر داشته بود
فقط تنها چیزی ک هرچی هم مشروب بخوره یادش نمیره اون بود
این عکس رو قشنگ یادشه
ی روز تابستونی بود تازه از باشگاه اومده بود بیرون ک کسی ک کنه جدیدش بود سر راهش سبز شد و با کلی اصرار اونو برد لب ی دره ای
از اون دره کل دنیا معلوم بود
میخواست زودتر بره خونه تا دوش بگیره و بخوابه ولی اون کنه دوربینشو در آورد و با گرفتن ی ژست کیوت از خودش و کسی ک دوسش داشت عکس گرفت
قیافه اون تو عکس خیلی پوکر بود
ولی اون کنه با دیدن اون عکس خیلی ذوق کرده بود و عکسو برد و دوتا از اون عکس درست کرد و یکیش رو برای خودش و یکیش رو برای کسی ک دوسش داشت برد و اون بزور عکس رو گرفت و انداخت ی گوشه و براش مهم نبود
ولی ولی الان اون کنه شده بود عزیز کرده زندگیش ولی دیر شده بود چون الان خودش نیس
و این عکس تنها یادگاری و باقی مونده از عزیز کردشه و بیشتر از جونش براش مهمه
با قلبی مچاله شده رو تخت دراز کشید و با فکر ب عزیز کردش خوابید و بازم مثل هرشب خواست ک فردا بیدار نشه و برای همیشه بخوابه چون زندگی بدون کنه عزیزش معنا نداشت...
Na...♡
یادش نمیاد این چندمین بطری بود
شمارششون از دستش در رفته بود
میخواست برای چند دیقه هم ک شده ذهنشو خالی از هرچیزی کنه و اونو فراموش کنه و بره تو دنیای فراموشی
بلند شد و تلو تلو خوران رفت سمت اتاقش و رو تختش عین جنازه ها افتاد
همینطور ک رو تختش غلط میزد تا سرمای تختش رو حس کنه ی چیزی زیر سرش پیدا کرد
دستشو دراز کرد و برش داشت
و سعی کرد چشاشو باز کنه تا بتونه ببینه اون چیزی ک زیر سرش اذیتش میکرد چی بود
با دیدن عکس اون انگار مستی از سرش پرید و سریع رو تخت نشست
انگار با دیدن اون عکس ی چیزی قلبش رو فشار میداد
سریع ب قلبش چنگ زد
و سعی کرد بغضشو قورت بده
این عکس رو یادش نمیاد کی از تو کشویی ک پر بود از یادگاری های اون بر داشته بود
فقط تنها چیزی ک هرچی هم مشروب بخوره یادش نمیره اون بود
این عکس رو قشنگ یادشه
ی روز تابستونی بود تازه از باشگاه اومده بود بیرون ک کسی ک کنه جدیدش بود سر راهش سبز شد و با کلی اصرار اونو برد لب ی دره ای
از اون دره کل دنیا معلوم بود
میخواست زودتر بره خونه تا دوش بگیره و بخوابه ولی اون کنه دوربینشو در آورد و با گرفتن ی ژست کیوت از خودش و کسی ک دوسش داشت عکس گرفت
قیافه اون تو عکس خیلی پوکر بود
ولی اون کنه با دیدن اون عکس خیلی ذوق کرده بود و عکسو برد و دوتا از اون عکس درست کرد و یکیش رو برای خودش و یکیش رو برای کسی ک دوسش داشت برد و اون بزور عکس رو گرفت و انداخت ی گوشه و براش مهم نبود
ولی ولی الان اون کنه شده بود عزیز کرده زندگیش ولی دیر شده بود چون الان خودش نیس
و این عکس تنها یادگاری و باقی مونده از عزیز کردشه و بیشتر از جونش براش مهمه
با قلبی مچاله شده رو تخت دراز کشید و با فکر ب عزیز کردش خوابید و بازم مثل هرشب خواست ک فردا بیدار نشه و برای همیشه بخوابه چون زندگی بدون کنه عزیزش معنا نداشت...
Na...♡
۸.۰k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.